تراپی/جلسه پنجم

381 87 59
                                    

-خب... یجورایی کنترل همه‌چی از دستم خارج شده!
تراپیست-دقیق‌تر بگو.
-خب، دقیقش میشه اینکه موقتاً از کارم اخراج شدم! جرعت نکردم به کاوه بگم و ده روزه که هر صبح مثل همیشه از خواب بیدار میشم و باهم صبحونه میخوریمو من به بهونه کار از خونه میزنم بیرون و تا چهار بعداز ظهر وقت کشی میکنم تا برگردم!!!.
تراپیست-چرا بهش نگفتی؟
-خب... به خاطر باباش...

فلش بک:ده روز قبل

-الآن راه میفتم، چیزی لازم نداری سر راهم بخرم؟
کاوه-نه فقط زود بیا.
لبخند زدم-اوکی عزیزم. میبینمت.
قطع کردم و با حوصله اما سریع وسایلمو جمع کردم و تو کوله‌ام گذاشتم ، عصاهامو برداشتم و بلند شدم. هنوز به در نرسیده بودم که حاج‌علی درو باز کرد و خودشو پرت کرد داخل. معلوم بود دویده چون شکم گنده‌اش بالا پایین میرفت و نفس نفس میزد.
حاج‌علی-خوبه که هنوز هستی!
-بله! کاری دارین؟
حاج‌علی-یه دقیقه بشین.
-عجله دارم نمیشه یه وقت دیگه...
حاج‌علی-نمیشه میگم بشین.
برگشتم سر جام.
حاج‌علی-خب... یکم معذب کننده‌اس ولی تصمیمم قطعیه و تغیرش نمیدم.
نگران شدم-چه تصمیمی؟
حاج‌علی-میخوام... یعنی مجبورم، بهت یه ماه مرخصی با حقوق بدم!
پوکر گفتم-یه ماه؟ چرا؟
حاج‌علی-قبادی فشارشو زیاد کرده، یه ماه برو استراحت کن تا آتیشش بخوابه.
-خب... این مث اینه که من اخراجم؟
حاج‌علی-چی؟ معلومه که نه! این یه ماه تو سابقه‌ات لحاظ نمیشه و به جات دوتا از کارآموزا کارتو انجام میدن تا برگردی. نگران نباش پسرم من انقدرام بی وجدان نیستم و حرف‌های قبادیو قبول ندارم.
-چه حرفی؟
حاج‌علی-همینکه معتقده دوستی با تو برای پسرش خوب نیس. خودتم میدونی من دل خوشی از کاوه ندارم، این پسر اصلاً آداب معاشرت بلد نیس!!! اما من فکر نمیکنم تقصیر حودشه قطعاً قبادی تو رفتارش بی تاثیر نیس. دیروز که سرزده اومدم برای اولین بار خنده‌های واقعیشو دیدم و دلم آروم گرفت که واقعاً اوغات خوبی باهم دارین پس نگران چیزی نباش. نمیتونم برای برگشتنت به شرکت صبر کنم ولی این کاریه که لازمه انجام بشه تو درک میکنی درسته؟
برای اولین بار حس کردم با دیدنش نمیخوام بالا بیارم!

با عذاب وجدان بابت رفتار بدم پشت سرش گفتم-ممنونم. ببخشید که باعث دردسرتون شدم.
حاج‌علی-بیخیال کجای دنیا دوتا مرد عاقل و بالغ برای دوستیشون نیاز دارن جواب پس بدن که این دومیش باشه؟ اگه قرار باشه کسی ناراحت باشه اون مامان و بابای توعن که پسر دسته گلشون با اون بداخلاق دوسته نه قبادی! دوست بهتر از تو واسه پسرش کجا گیر میاورد؟

تو دلم به حرف‌هاش خندیدم و گفتم-بازم ممنونم!
لبخند زد-پس برو به سلامت. تاریخو یادت باشه اگه یه ماه بشه یه ماه و یک روز از حقوقت کم میکنم!
خندیدم-چشم.

پایان فلش بک

-تموم راه برگشت به خونه تو فکر بودم که چطوری بهش بگم موقت و سوری از کارم اخراج شدم؟ و در آخر به این نتیجه رسیدم که بهتره نگم!
تراپیست-تصمیم اشتباهی بوده کاوه حق داره بدونه به علاوه فکر نمیکنی اگه خودش بفهمه ممکنه اعتمادش بهت رو از دست بده؟
-منم نگران همین بودم ولی خب، ترسیدم بفهمه عکس‌العمل بدی نشون بده.

We Might Be Dead By TomorrowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora