یک روز

170 48 20
                                    

البرز-بعدش چیشد؟
-هیچی دیگه! کامیار گفت همشو خودش میده ما دخالت نکنیم.
البرز-حالا راستشو گفته؟ با باباش دست به یکی نکرده باشن؟
-نه فکر نکنم.
البرز-عجب... خب درواقع دارن گندکاری‌های خودشونو راستوریس میکنن ولی این قبادی چه پدرسگ خریه! تا میای فکر کنی مرتیکه آدم شده چنان شتی میکاره که دلت میخواد خفش کنی!
-ازین بهتر و دقیق‌تر نمیشد توصیفش کنی!
البرز-کاوه چطوره؟
-ای بد نیست. هی میره تو خودش ولی خب تو ظاهر نشون نمیده فکرش مشغوله.
البرز-سخته براش.
-آره.



البرز-آرش پدرسوخته چطوره؟
خندیدم-خوبه. دیروز خیلی نگرانم کرده بود. الآن خوبه. داره کتاب میخونه.
البرز-پدرسوخته رو از طرف من ببوس و حسابی فشارش بده.
-باشه حتماً.

توجهم به کاوه که از حموم اومد بیرون جلب شد.
-عافیت باشه عزیزم.
کاوه-مرسی... کیه؟
لپتاپو چرخوندم سمتش-البرز.
کاوه-سلام البرزجان خوبی؟
البرز-سلام. خوبم تو خوبی؟
کاوه-هوم خداروشکر. تنهاتون میزارم راحت باشین میرم یه سری به آرش بزنم دارا کاری با من نداری؟

البرز-یکم صبر کن. یه خبری هست که میخواستم به جفتتون بگم.
تعجب کردم-چه خبری؟
البرز-خب... میخواستم از دارا بخوام ساقدوشم باشه.
-آهان... ساقدوش... صبر کن... چیشد؟ البرز؟
البرز خندید-خب داداشت داره مزدوج میشه.
چشام گرد شد-کی؟ من چرا نفهمیدم؟ با کی؟ باید بیایم لندن؟ کی هست؟ کاوه میتونیم بریم؟
البرز-صبر کن یه لحظه! خودم میام ایران.
-چییی؟ مگه داری با کی ازدواج میکنی؟ البرز حرف بزن ببینم!
البرز-یهویی شد خب.
-یعنی چی یهویی شد؟ کیو دیدی یهویی ازدواج کنه؟ منو کاوه بعد اینهمه وقت هنوز تکلیفمون معلوم نیس بعد تو زرتی داری ازدواج میکنی؟ بخدا میزنم‌...
البرز پرید وسط حرفم-با آزاده...
لال شدم. جدی لال شدم. از علاقه شدید البرز به آزاده خبر داشتمو میدونستم بعد جداشدنشون چقدر آسیب دیده ولی چطوری؟!

کاوه-مبارکه البرزجان. کی میای؟
البرز-تا آخر هفته اونجام. کارهای عقد و عروسی رو سریع انجام میدیم و جمع و جور برگزار میکنیم. دارا تو خوبی؟
-آزاده؟
البرز-پدر و مادرش وقتی دلیل جداشدنمون رو فهمیدن راضیش کردن.
-یعنی الآن مشکلی با جدا شدن از پدر و مادرش نداره؟
البرز-سالی یبار با همدیگه و یبار هم تنهایی میتونه بیاد بهشون سر بزنه. اگه هم تصمیم بگیریم بچه‌دار شیم چندماهی میتونن بیان پیشمون بمونن. خلاصه بالاخره کوتاه اومد.

اشک تو چشمام جمع شد‌.
البرز-عه... خره چرا گریه میکنی؟
-از خوشحالیه! فکر میکردم دیگه عروسیتو نمیبینم.
البرز-آره. خیلی دوسش داشتمو دارم. الآن از خوشحالی رو ابرام.
کاوه کنارم نشست و بغلم کرد-گریه نکن عزیزم.
-خیلی خوشحالم.
البرز- از وقتی با کاوه آشنا شدی همش فکر میکردم اول من ساقدوشت میشم. فکرشو میکردی ازت جلو بزنم؟
خندم گرفت-نه. اصلاً. اول نوبت منو کاوه بود.
البرز-من هنوز اون ذوق و شوق اول رابطه‌اتونو یادمه! یادته اون موقع که دیلمان بودیمو؟
چپ چپ نگاش کردم-منم به وقتش پته‌اتو جلو آزاده میریزم رو آب نگی نگفتی؟

We Might Be Dead By TomorrowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora