یک روز

268 60 39
                                    

به کاوه که دیشب زیاد تکون نخورده بود و هنوز خواب بود نگاه کردم، ازونجایی که عادت داشت مدام تو خواب تکون بخوره و بچرخه و لگد بندازه این بی حرکت بودنش ناراحتم می کرد چون نشون میداد کمرش هنوز درد میکنه. اثری از آرش هم نبود که چیز عجیبی نیست،این بچه همیشه دیر تر از ما میخوابه و زودتر بیدار میشه‌. قرار بود امروز صبح دکتر خانوادگی کاوه بیاد همراه لاله بیان دیدن کاوه، وقتی شنیدم کاوه دکتر خانوادگی داره و دکترش برای چکاپ میاد خونه یه مرحله‌ی جدید از ریزش پشم‌رو تجربه کردم.

امروز باید آرشو میرسوندم مدرسه و با معلم آرش هم حرف میزدم که به نظر ناممکن میومد چون باید کنار کاوه میموندم، شاید باید به آرش اجازه بدم امروز رو خونه بمونه؟ لب‌هاش هنوز یکم متورم و قرمز بودن و صداش هم‌ گرفته بود، دیشب هم از خارش گلو نصفه شبی بیدار شد و منو زابراه کرد و آخر تصمیم گرفت گوشه تخت بخوابه و من برم وسط تا اگه باز آب خواست منو بیدار نکنه. آه بلند و پر سوزی کشیدم، کارم به کجا کشیده بود که تخت خواب از محل پاپاپا به محل خوابوندن بچم تغیر کاربری داده بود. واسه همچین تغیرات بزرگی تو زندگیم هنوز خیلی جوون بودم. خیلی خیلی جوون! هرچند خودخوری فایده نداشت، آرش پدرسگ جوری خودشو تو دلم جا کرده بود که اگه میخواست رو تخم چشم‌هام بخوابه هم چشم بسته قبول میکردم، شریک شدن تخت که چیزی نبود..!

با بی حوصلگی اما کمترین سر و صدا رفتم دسشویی، مسواک زدم و بعد رفتم ببینم آرش چیکار میکنه. لباس‌هاشو عوض کرده بود و فرم مدرسه‌اش رو پوشیده بود و خوراکی‌های معمولی که کاوه هر روز براش آماده میکرد رو خودش تنها حاضر کرده بود و تو کیفش میزاشت.
-صبح بخیر.
آرش-صبح بخیر. حال بابا بهتره؟
-هنوز خوابیده. فکر کنم به خاطر داروهاست. تو بهتری؟
آرش-اوهوم.
-حتماً بطری آبتو بردار شاید باز گلوت بخاره...
آرش-برداشتم. صبحونه بخور بریم.
با بی میلی گفتم-اشتها ندارم، زودتر بریم که زود برگردم شاید بتونم قبل بیدار شدن کاوه خونه باشم.


آرش-اگه نمیتونی خب برام اسنپ بگیر تنها میرم.
-نه نمیشه. کوچیکتر ازونی که تنها بفرستمت. تازه باید با معلمت حرف بزنم، یه یادداشت برای کاوه میز...

با شنیدن صدای آیفون حرفم نصفه موند. لاله و دکتر انقدر زود اومدن؟ آرش که به آیفون نزدیک‌تر بود دوید سمت آیفون و گفت-عمو بردیاست‌. درو باز کنم؟
-آره باز کن.
بی حرف دکمه رو فشار داد و گفت-خب حالا که عمو اومده من با اون میرم و میگم خودش با معلمم حرف بزنه هوم؟
چپ چپ نگاش کردم-فکر پیچوندن منو از سرت بیرون کن کوچولو...


درو برای بردیا باز کردم.
بردیا-سلاااام...
اخمو بهش تشر زدم-هیییس... میخوای کاوه رو بیدار کنی؟
آروم گفت-اوه ببخشید حواسم نبود، خوابه؟
-به خاطر مسکنیه که دیشب خورده.

بردیا-اوکی. من آرشو میبرم تو بمون پیش کاوه.
-نمیشه باید با معلمش حرف بزنم. تو بمون، کاملاً به موقع اومدی.
بردیا پوکر گفت-چی میگی واسه خودت؟ من بمونم خونت؟
-آره. زود برمیگردم. اگه کاوه بیدار شد براش صبحونه رو ببر تو تخت نزار بلند شه. چایشو تلخ میخوره با یه چیز شیرین دیگه ببین تو یخچال چی داریم مربا نوتلا کیک هرچی شد. تو کابینت زیر سینک غذای خشک هست نصف ظرف غذای سردین رو پر کن و ظرف آبشو اول بشور خیلی هم پر نکن باهاش بازی میکنه همه جا رو خیس میکنه. 

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now