تراپی/هفتم

377 70 170
                                    

آروم چندبار کوبیدم‌رو بالشتم و خودمو انداختم روش... با دیدن کاوه که از سرویس اتاقمون اومد بیرون گفتم-امروز خیلی خسته شدی...
اومد رو تخت و رفت زیر پتو و گفت-آره... ولی ارزششو داشت.
لبخند زدم-اوهوم... میگم، به نظرت آرش سرما خورده؟
کاوه-تو هم متوجه شدی؟ هی فین میکرد...

-آره... ازش پرسیدم گفت خوبه و مشکلی نداره.
کاوه-اوهوم.
-میگم، نباید بهش سر بزنیم؟ اولین شبیه که اینجا میخوابه.
کاوه-راست میگی! میرم بهش سر بزنم.
-زود بیا...
کاوه-باشه...

کاوه رفت و من یه دور امروزو پیش خودم مرور کردم، بعد اینکه آرش با خونه آشنا شد و ناهار خوردیم مدام یه گوشه از خونه پیداش میکردیم در حالی که آب دماغش آویزون بود و یکم بیشتر باهاش آشنا شدیم. از مامان و بابا... بردیا و لاله بهش گفتیم و عکسای خانوادگیمونو دید، هرچند دیگه خیلی پرحرفی نکرد و آروم شده بود.

حسابی به چیزایی که لازم بود داشته باشه فکر کردم، اینکه آیا باید برای بچه‌ی نه ساله موبایل بخریم یا تبلت کافیه؟ اینکه چندتا اسباب بازی و ماشین و اینا هم براش بخرم شاید خوشش بیاد بازی کنه، اینکه ازش بپرسم دوست داره بره پارک بازی کنه؟ از طرفی دلم میخواست براش رنگ و بوم و وسایل کاردستی بخرم تا نقاشی بکشه و کاردستی درست کنه...

بیشترین نگرانی حال حاضرم این بود که چطوری به مامان و بابا بگم؟ اینکه کاوه هیچی به مامان نگفته بود عجیب بود برام، معمولا حتی اگه میگوزیدم مامان خبر داشت!!! اون وقت گفتن همچین چیزیو گذاشته به عهده خودم...

از نظر روحی کاملاً آماده بودم که کاوه برگرده و بابت نگرانی‌هام سرش غر بزنم ولی وقتی برگشت در کمال تاسف متوجه شدم که نمیتونم...

-آرش؟ چیشده؟
کاوه-آرش امشبو پیش ما میخوابه... بیا پسر خوب، خجالت نکش...
آرش واضحاً معذب و دستپاچه بود ولی اومد رو تخت... پتو رو کنار زدم تا بیاد زیرش و پرسیدم-تنهایی خوابت نبرد؟

آرش-تاحالا تنهایی نخوابیده بودم، همیشه سه تا هم اتاقی داشتم!!!

لبخند زدم-اشکالی نداره... کم کم عادت میکنی. تقصیر ما بود که کنارت نموندیم تا مطمعن شیم مشکلی نداری.

کاوه-از فردا شب یکیمون کنارت میمونه تا وقتی که خوابت ببره...

یکم فین کرد و گفت-باشه...
خم شدم یه برگ دستمال کاغذی بهش دادم و پرسیدم-سرماخوردی؟ میخوای فردا بریم دکتر؟
آرش-نهههه...
-از دکتر میترسی؟ یا از آمپول!!!؟؟؟

آرش-نه... سرما نخوردم.
کاوه-ولی امروز مدام آب دماغت به راه بود... شاید مشکل از جای دیگس؟ به هرحال بریم دکتر تا مطمعن شیم.
آرش-نه...
منو کاوه پوکر به هم‌ نگاه کردیم.از لحنش مشخص بود میدونه مشکلش چیه ولی به شخصه چیزی به ذهنم نمیرسید.

We Might Be Dead By TomorrowМесто, где живут истории. Откройте их для себя