یک روز جهنمی با احتمال ..!

192 50 24
                                    

-خیلی دور نشو آرش...
آرش-برم به ماهیا نیگا کنم؟ تو رو خدا؟
-برو ولی تکون نخور ازونجا گمت نکنم باشه عزیزم؟
آرش-باشه.
کاوه-یه لحظه صبر کن کارت پروازتو بگیرم بعد.
آرش-بجنب بابا بجنب بجنب بجنب بجنب...
کاوه اول پاسپورت آرشو داد و کارت پروازشو گرفت.
کاوه-حالا برو.
آرش-باشهههه....
دوید رفت و سرشو چسبوند به شیشه آکواریوم کوچیک وسط فرودگاه. نگام دنبال آرش بود که با حرف مامور گیت شوکه به سمت کاوه برگشتم‌.
م گ-متاسفم ولی شما ممنوع‌الخروج هستین.
کاوه-مطمعنید؟ من دیروز چک کردم هیچ ممنوعیتی نبود! شاید اشتباهی پیش اومده؟
م گ-نه اشتباهی نیست.
-چیشده؟
کاوه-نمیدونم...

از صف اومدیم بیرون که راه بقیه رو نبندیم.
-کاوه اول چندتا نفس عمیق بکش... آفرین...
متاسفانه انگار با هر نفس عصبانی‌تر میشد! لازم نبود ازش بپرسم کار کیه...
کاوه-تو برو کارت پروازتو بگیر همراه آرش برین من خودمو با پرواز بعدی میرسونم.
-نه.
کاوه-عزیزم اصلاً سخت نیست. تو فرودگاه راهنما میاد دنبالتون و...
-نه. به خاطر اینکه نمیتونم نمیگم نه‌. امکان نداره تنهات بزارم. و این اولین سفر سه نفرمونه درست نیست دوتایی بریم.
تکنیکی حساب میکردیم بعد فوت داییم یه سفر کوتاه و کوچیک داشتیم! وای خوشبختاته ذهنش درگیرتر ازین بود که بحث کنه.
کاوه-آرش خیلی ناامید میشه.
-نمیزارم بفهمه. بیا...
آرش با دیدنمون دوید سمتمون-بریم؟
-نه عزیزدلم. پروازمون کنسل شد.
آرش-چی؟ چرا؟
-به خاطر آب و هواست. مهم نیست با اولین پرواز بعدی میریم.
آرش-آره بابا؟
کاوه-آره باباجون.
آرش-پس چرا اعلام نکردن؟
-نکردن؟ کردن! لابد حواست نبود.
آرش-پس بریم خونه؟
-منو کاوه باید بریم دنبال خریدن بلیط پرواز بعدی! شما رو میبریم خونه عمه لاله...
آرش-نمیرم پیش مامان؟
-نه. مامان نگرون میشه فعلاً بهش نگیم پروازمون کنسل شده هوم؟
آرش-باشه.

تو ماشین به لاله پیام دادم و بهش گفتم چیشده. بعدش تو سکوت مطلق پیش میرفتیم که آرش کمربندشو باز کرد و خم شد جلو و در گوشم گفت-بابا ناراحته؟
-بشین و کمربندتو ببند خطرناکه. و نه نیست. کاوه چرا ساکتی بچه فکر میکنه چیزی شده.
کاوه-چیزی نیست باباجون. منم مث تو ناراحتم پروازمون کنسل شده.
آرش-پرواز بعدی کیه؟
- نمیدونم معلوم نیست. تو فعلاً بهش فکر نکن.


بعد اینکه آرش رو پیش لاله گذاشتیم کاوه با نگرانی گفت-ممکنه چند هفته طول بکشه. کل تعطیلات عیدو از دست دادیم.
-به جهنم! ما که داریم میریم آرش چند روز مدرسشو از دست بده خب که چی! به هرحال اینا زیاد به کارش نمیان خودشم باهوشه زود جبران میکنه.
کاوه-دلیل نمیشه همچین کاری باهام بکنه...
-حرص نخور تو رو خدا... الآن کجا میری؟
کاوه-میرم خونش.
-خونش... خونه بابات؟
کاوه-اون عوضی بابای من نیست.
-ولی..؟
کاوه-آره. ممکن بود قبل پروازمون به کانادا اینکارو کنه! معلومه که میرم مطمعن شم همچین اتفاقی نمیفته...
-ببین هر کاری کنی حق داری من پشتتم ولی خیلی حرص نخور و خودتو ناراحت نکن باشه؟ واقعاً ارزششو نداره... آروم باش جونم...
کاوه-اگه بذاره...


We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now