- سلام عشقای من، خوبین؟
- خواستم بگم فعلا روزای یکشنبه و سه شنبه آپ می کنم.
- امشبم برای عید، آپ کردم. امیدوارم دوستش داشته باشین.
- ممنون که داستان رو می خونید.
- دوست دارم نظرات زیباتون رو بخونم.
- خوشحال میشم اگر داستان رو دوست داشتید، لطفا لایک کنید.
- خیلی دوستتون دارم😘😘😘😘
____________________________________تق تق...
پدر گالف:بیا تو.
گالف:سلام بابا....خوبی؟
پدر گالف با پوزخند:چیشده؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده، در می زنی، مودبانه سلام می کنی و حرف میزنی؟ بازم کارتت خالیه؟
گالف یکم مضطرب بود(چون خیلی سرکش بود، به ندرت این حالت براش پیش میومد) :نه... راستش من... من... فردا میخوام برم پوکت.... فردا سالگرد مامانه.... میخوام بدونم با من میای؟
پدر گالف:تو که جوابم رو میدونی، چرا میپرسی؟معلومه که نمیام.
گالف در حالیکه عصبی شده بود، گفت:چرا؟ اون بجز اینکه مادر منه، یه روزی زنه تو بوده. مثل اینکه یادت رفته.
پدر گالف:صداتو بیار پایین، نه متاسفانه یادم نرفته اون زن من بود، کاش میشد از ذهنم پاکش کنم...
گالف:آره پاکش کن، اینجوری راحت با اون عشقت کیف می کنی، اصلا خدا میدونه، وقتی مامان زنده بود تو چکار میکردی، حتما با اون عوضی بودی که ماما...
شق.....
صدای سیلی تمام اتاق رو پر کرد. پدر گالف چنان زد که گالف خشکش زد.
پدر گالف:خفه شو، دهنت رو ببند، دیگه خسته شدم،اگه اینقدر با ما مشکل داری، برو گمشو از خونه ی من بیرون، ولی اینو بدون که اسمت رو از شناسنامه ام حذف می کنم، یکاری می کنم به غلط کردن بیفتی.الانم برو از جلوی چشمم دور شو بی شخصیت.
گالف در حالیکه سعی میکرد جلوی اشکاش رو بگیره گفت:ازت متنفرم، کاش هیچوقت پدری مثل تو نداشتم...
گالف در حال گریه از اتاق اومد بیرون و دوید سمت اتاقش. تو مسیر نانی دیدش، هر چقدر صداش زد، جواب نداد. رفت داخل اتاق و در رو محکم بست و پشت در نشست و پاهاش رو بغل کرد و بلند بلند گریه کرد.
نانی پشت در اتاق:گالف، پسرم، چیشده، چرا گریه می کنی؟ تو رو خدا داری منو میترسونی.
نانی هرچقدر صدا زد، گالف جواب نداد. سریع رفت پایین، در اتاق کار رو زد.
نانی:آقا، چیشده؟ گالف چکار کرده؟
پدر گالف:آه... چی بگم نانی، همون داستان همیشگی،سالگرد مامانشه. گفتم نمیام، اونم عصبی شد و با هم درگیر شدیم.
همون موقع سلین وارد اتاق شد.
سلین:عزیزم باز چرا عصبانی شدی؟ چرا سر گالف داد زدی؟
ESTÁS LEYENDO
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanficکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....