سه روز بعد...
گالف بیدار شد و خواست بچرخه ولی دید هنوز تو بغل میوعه..
گالف:"اِ... چطور شده بیدار نشده تا الان؟... ساعت 5:30.... میو این موقع تو آشپزخونه است معمولا... "
گالف با تردید بلند شد و رفت دوش گرفت و برگشت. لباس پوشید و موهاشو خشک کرد. ولی میو هنوزم خواب بود.
پس رفت آشپزخونه و مشغول آماده کردن صبحانه شد، در کنارش برنامه ی چاشت آوا که رو یخچال چسبیده بود رو نگاه کرد و مشغول اونم شد.
گالف سرک کشید و ساعت رو نگاه کرد:"ساعت 6 گذشته برم بیدارش کنم.. "
گالف رفت تو اتاق و رو تخت کنار میو نشست:میو جونم.... عزیزم.... صبح شده پا نمیشی؟
میو فقط یه تکونی خورد ولی جواب نداد.
گالف شروع کرد به نوازش صورت میو:عشقم... دیرت میشه ها.... نمی خوای پاشی؟
میو خیلی خواب آلود با چشمای بسته گفت:مگه ساعت چنده؟
گالف:6 گذشته.
میو تا شنید یه دفه بلند شد:شیش!!؟؟.... چرا بیدارم نکردی... وای کارام موند... الان آوا دیرش میشه...
میو میخواست با عجله بلند شه از رو تخت که گالف دستشو گرفت:عشقم آروم... من زود پاشدم و صبحانه و چاشت آوا رو حاضر کردم.... نگران نباش.... تو فقط دوش بگیر و آماده شو...
میو یه نفس راحت کشید:نمی دونم چرا خواب موندم، اصولا این اتفاق برای من نمیفته.
گالف صورت میو رو بوسید:عزیزم خب خسته بود، پیش میاد دیگه... خوابت بهم خورده... اینا همش باعث میشه... الانم فقط دوش بگیر و بیا صبحانه بخور.
میو صورت گالفو بوسید و بلند شد رفت تو حموم. گالفم سریع میز صبحانه روچید و همه چیز رو حاضر کرد.
میو اومد تو هال و گالف رفت و بغلش کرد و لباشو بوسید:صبحت بخیر عشقم...
میو با لبخند :صبح توام بخیر عزیزدلم... هر روز خوشگتر از روز قبل میشی...
گالف:واقعا... چشمات خوشگل میبینه عزیزم...
میو صورت گالفو بوسید:عزیزدلم من میرم بالا آوا رو بیدار کنم، بعد بیام که صبحانه بخوریم.
گالف :خب... نمیشه ما صبحانه بخوریم، بعد آوا رو بیدار کنی؟
میو:عزیزدلم چه فرقی میکنه...
گالف دستای میو رو گرفته بود و با یکم ناز گفت:برای من فرق میکنه... خب من دلم میخواد تو بغل عشقم صبحانه بخورم... ولی وقتی آوا بیدار بشه نمیزاره من نزدیکت بشم...
میو:تو به دخترت حسودی می کنی؟
گالف اخم کرد:چه ربطی داره، مسئله اینه که من برای کنار تو بودن و آغوش تو باید از صبح که پا میشم تا نصف شب صبر کنم...
BINABASA MO ANG
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....