چپتر پنجاه و یک : تو دوسش دالی...

255 41 185
                                    

سه روز بعد...

گالف بیدار شد و خواست بچرخه ولی دید هنوز تو بغل میوعه..

گالف:"اِ... چطور شده بیدار نشده تا الان؟... ساعت 5:30.... میو این موقع تو آشپزخونه است معمولا... "

گالف با تردید بلند شد و رفت دوش گرفت و برگشت. لباس پوشید و موهاشو خشک کرد. ولی میو هنوزم خواب بود.

پس رفت آشپزخونه و مشغول آماده کردن صبحانه شد، در کنارش برنامه ی چاشت آوا که رو یخچال چسبیده بود رو نگاه کرد و مشغول اونم شد.

گالف سرک کشید و ساعت رو نگاه کرد:"ساعت 6 گذشته برم بیدارش کنم.. "

گالف رفت تو اتاق و رو تخت کنار میو نشست:میو جونم.... عزیزم.... صبح شده پا نمیشی؟

میو فقط یه تکونی خورد ولی جواب نداد.

گالف شروع کرد به نوازش صورت میو:عشقم... دیرت میشه ها.... نمی خوای پاشی؟

میو خیلی خواب آلود با چشمای بسته گفت:مگه ساعت چنده؟

گالف:6 گذشته.

میو تا شنید یه دفه بلند شد:شیش!!؟؟.... چرا بیدارم نکردی... وای کارام موند... الان آوا دیرش میشه...

میو میخواست با عجله بلند شه از رو تخت که گالف دستشو گرفت:عشقم آروم... من زود پاشدم و صبحانه و چاشت آوا رو حاضر کردم.... نگران نباش.... تو فقط دوش بگیر و آماده شو...

میو یه نفس راحت کشید:نمی دونم چرا خواب موندم، اصولا این اتفاق برای من نمیفته.

گالف صورت میو رو بوسید:عزیزم خب خسته بود، پیش میاد دیگه... خوابت بهم خورده... اینا همش باعث میشه... الانم فقط دوش بگیر و بیا صبحانه بخور.

میو صورت گالفو بوسید و بلند شد رفت تو حموم. گالفم سریع میز صبحانه روچید و همه چیز رو حاضر کرد.

میو اومد تو هال و گالف رفت و بغلش کرد و لباشو بوسید:صبحت بخیر عشقم...

میو با لبخند :صبح توام بخیر عزیزدلم... هر روز خوشگتر از روز قبل میشی...

گالف:واقعا... چشمات خوشگل میبینه عزیزم...

میو صورت گالفو بوسید:عزیزدلم من میرم بالا آوا رو بیدار کنم، بعد بیام که صبحانه بخوریم.

گالف :خب... نمیشه ما صبحانه بخوریم، بعد آوا رو بیدار کنی؟

میو:عزیزدلم چه فرقی میکنه...

گالف دستای میو رو گرفته بود و با یکم ناز گفت:برای من فرق میکنه... خب من دلم میخواد تو بغل عشقم صبحانه بخورم... ولی وقتی آوا بیدار بشه نمیزاره من نزدیکت بشم...

میو:تو به دخترت حسودی می کنی؟

گالف اخم کرد:چه ربطی داره، مسئله اینه که من برای کنار تو بودن و آغوش تو باید از صبح که پا میشم تا نصف شب صبر کنم...

عشق و اجبار (Love and compulsion) Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon