- سلام عزیزای دلم، ببخشید دیر آپ شد، واتپدم مشکل داشت.
- امیدوارم دوستش داشته باشین.
- دوستتون دارم😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️
____________________________________
صبح گالف بیدار شد، میدونست امروز آخرین روزی که میو خونه است و سرکار نمیره، پس باید شانسش رو امتحان میکرد.میو دیرتر از همیشه بیدار شد و صبحانه رو در سکوت خوردن. دکتر دوباره اومد و میو دوش گرفت و دکتر بعد انجام دادن کاراش رفت.
گالف مشغول کاراش شد و ناهار آماده کرد و کلاس آنلاینش رو رفت و میو هم یا سرش تو گوشیش بود یا تو اتاق کارش مشغول بود. ظهر ناهار خوردن و گالف سریع جمع کرد که از فرصت استفاده کنه.
میو اومد که تو اتاق استراحت کنه و رو کاناپه دراز کشید.
گالف اومد تو اتاق و پرسید:چرا رو تخت نمیخوابی؟
میو:قبلا بهت گفتم.
گالف:"این کاناپه ی مزخرف رو باید از این اتاق بندازم بیرون... "
گالف:من برای دستت گفتم، یعنی اذیت میشه.
میو:قطعا به اندازه ای که تو افتادی روش اذیت نمیشه.
گالف:من انگار عمدا افتادم، تازه معذرتم خواستم.
میو:من چیزی نگفتم، فقط خواستم بگم خیلیم اینجا راحتم. بهرحال تو وقتی خسته شدی و دیگه از این بازی دست کشیدی و رفتی، من برمیگردم رو تختم. پس این چند روز تحملش سخت نیست.
گالف خیلی آروم:عوضی... اَه... اَه...
میو:چیزی گفتی؟
گالف:نخیر....
میو خوابید و عصر شد.
گالف نشسته بود تو هال. در زدن و رفت دم در و دید برایت و زی اومدن.
گالف:سلام خوش اومدین.
برایت:میو خونه است؟
گالف:بله پی ولی خوابه.
زی:خواب؟!!.... این موقع؟
میو سروصدا رو شنید و بیدار شد. بلند شد و خودشو مرتب کرد و اومد تو هال.
میو:سلام، شما اینجا چکار می کنین؟
زی:سلام، ببخشید که با جنابعالی قرار داشتیما.
میو:اَه... یادم رفته بود.... این داروهت فکر کنم خیلی قویه... گیجم میکنه.
برایت:ولی فکر کنم، بیشتر مغزتو از کار انداخته.میو به برایت و زی گفت برن تو اتاق کارش و رفت تو آشپزخونه.
میو:تو با این لباس رفتی دم در؟
گالف یه نگاهی به خودش کرد:آره.... مشکلش چیه؟
میو:کوتاهه... بهت گفتم درست لباس بپوش.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Фанфикکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....