چپتر شانزده : خوب بودی،چسبید...

494 69 78
                                    

- سلام عزیزای دلم، ببخشید دیر آپ شد، واتپدم مشکل داشت.
- امیدوارم دوستش داشته باشین.
- دوستتون دارم😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️
____________________________________
صبح گالف بیدار شد، میدونست امروز آخرین روزی که میو خونه است و سرکار نمیره، پس باید شانسش رو امتحان میکرد.

میو دیرتر از همیشه بیدار شد و صبحانه رو در سکوت خوردن. دکتر دوباره اومد و میو دوش گرفت و دکتر بعد انجام دادن کاراش رفت.

گالف مشغول کاراش شد و ناهار آماده کرد و کلاس آنلاینش رو رفت و میو هم یا سرش تو گوشیش بود یا تو اتاق کارش مشغول بود. ظهر ناهار خوردن و گالف سریع جمع کرد که از فرصت استفاده کنه.

میو اومد که تو اتاق استراحت کنه و رو کاناپه دراز کشید.

گالف اومد تو اتاق و پرسید:چرا رو تخت نمیخوابی؟

میو:قبلا بهت گفتم.

گالف:"این کاناپه ی مزخرف رو باید از این اتاق بندازم بیرون... "

گالف:من برای دستت گفتم، یعنی اذیت میشه.

میو:قطعا به اندازه ای که تو افتادی روش اذیت نمیشه.

گالف:من انگار عمدا افتادم، تازه معذرتم خواستم.

میو:من چیزی نگفتم، فقط خواستم بگم خیلیم اینجا راحتم. بهرحال تو وقتی خسته شدی و دیگه از این بازی دست کشیدی و رفتی، من برمیگردم رو تختم. پس این چند روز تحملش سخت نیست.

گالف خیلی آروم:عوضی... اَه... اَه...

میو:چیزی گفتی؟

گالف:نخیر....

میو خوابید و عصر شد.

گالف نشسته بود تو هال. در زدن و رفت دم در و دید برایت و زی  اومدن.

گالف:سلام خوش اومدین.

برایت:میو خونه است؟

گالف:بله پی ولی خوابه.

زی:خواب؟!!.... این موقع؟

میو سروصدا رو شنید و بیدار شد. بلند شد و خودشو مرتب کرد و اومد تو هال.

میو:سلام، شما اینجا چکار می کنین؟

زی:سلام، ببخشید که با جنابعالی قرار داشتیما.

میو:اَه... یادم رفته بود.... این داروهت فکر کنم خیلی قویه... گیجم میکنه.

برایت:ولی فکر کنم، بیشتر مغزتو از کار انداخته.

میو به برایت و زی گفت برن تو اتاق کارش و رفت تو آشپزخونه.

میو:تو با این لباس رفتی دم در؟

گالف یه نگاهی به خودش کرد:آره.... مشکلش چیه؟

میو:کوتاهه... بهت گفتم درست لباس بپوش.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Место, где живут истории. Откройте их для себя