عشق و اجبار (Love and compulsion)

چپتر سی و سه : زندگی سه نفر شد....

- سلام عشقای من، خوبین؟
- ببخشید که دیشب آپ نکردم، گوشیم متاسفانه اذیت کرد و نصف فایلم پرید و مجبور شدم دوباره بنویسم.
- امیدوارم دوستش داشته باشین. 😍😍💗💗
____________________________________

میو حرفاش رو زد و گالف با فکر درگیر و متعجب  از اینکه زندگیش از یکی دو روز دیگه عوض میشه، یه گوشه، ساکت نشسته بود.

میو درگیر صحبت با سینت بود و یه چیزایی پچ پچ میکرد، در واقع داشت برای ملاقات امشبش هماهنگ میکرد.

بعد از صحبتهاشون، میو بلند شد:زی، برایت پاشین بریم، کلی کار داریم..... سینت لطفا امشبم اینجا پیش گالف بمون.

گالف:تو... تو. کُ... کجا میری؟

میو:شرکت، کار دارم، امشب خونه نمیام، سینتم پیشته و تنها نیستی.... فردا صحبت میکنیم.

گالف حالش گرفته شد ولی چیزی نگفت.

میو و بقیه راه افتادن. تو راه میو کلا ساکت بود و سرش تو گوشیش بود.

برایت:میو، الان واقعا تو بابا شدی؟

میو:ظاهرا.

زی:الان تکلیف گالف چیه؟

میو:کاملا مشخصه،میشه یه مادر نمونه برای دخترش.

زی:واقعا درکت نمی کنم، شما هنوز زندگیتون درست شکل نگرفته، بعد تو حضانت بچه رو گرفتی؟

میو:بنظرت باید چکار میکردم؟... بچه ی گالف رو میدادم پرورشگاه؟

زی:تو که مطمئن نیستی، خودتم میدونی به احتمال زیاد بچه اش نیست.

میو:برام اصلا اهمیت نداره که بچه اشه یا نه که البته احتمال نود درصد هست، بودن اون بچه برای گالف میشه یه درس درست و حسابی و یاد میگیره زندگی یعنی چی، زیادی بهش خوش گذشته، منم ازش غافل شدم و تربیتش از دستم در رفته.

برایت:خدایا میو.... مگه گالف بچته که میخوای تربیتش کنی؟ الان خودش قراره بچه تربیت کنه، پس لطفا یکم متفاوت بهش نگاه کن.

میو:میشه لطفا اینقدر منو نصیحت نکنید، من خودم میدونم چکار کنم، لطفا حواستون به کار خودتون باشه، ضمنا من امشب ملاقات دارم.

برایت:بله، چشم رئیس هر جور شما بفرمایین.

زی فقط سرش رو تکون داد.

رسیدن شرکت و میو مشغول کاراش شد، میو تحت هر شرایطی بود کارای زیرزمینیش رو لنگ نمیذاشت.

همزمان خونه ی میوگالف...

سینت برای خودش و گالف قهوه آورد.

سینت:گالف تو الان در چه حالی؟ الان برای همچین مسئولیتی آماده ای؟

گالف سرش رو تکون داد:گیجم، اصلا آماده نیستم، حتی یه درصد، فکر نمیکردم میو بچه رو بخواد...