نصف شب...
رینگگگگگگ.... صدای پیجر.....
میو چشمش رو بزور باز کرد، خیلی گیج بود، مدتها بود که پیجر نمیذاشت و با صدای خود آوا بیدار میشد.
میو خیلی خواب آلود:"اوففف... ساعت چنده؟... صدای چیه؟.... آییی.... الان یادم اومد... پیجره... آوا پاشده... پاشم برم بالا... "
میو گیج و ویج دستشو از زیر سر سر گالف درآورد و آروم بلند شد و رفت سمت در اتاق...
میو:"ای بابا من پایینم که... حواسم نبود... "
میو آروم رفت بالا و رسید دم اتاق وصدای آوا رو شنید.
آوا در حال گریه:ددی.... ددی...
میو سریع رفت تو و آوا رو بغل کرد:عزیزدلم... دختر قشنگم چیشده؟... چرا گریه میکنی؟
آوا تو بغل میو سرش رو گذاشت رو شونه اش و گریه کرد :خواب بد دیدم....
میو پشتش رو نوازش کرد:ددی قربونت بره عزیزم.... من پیشتم خوشگلم، بهش فکر نکن دیگه... بزار الان دعواشون میکنم.... ای خوابای بد برین، دختر خوشگلمو اذیت نکنین...
میو همونطور که آوا تو بغلش بود، بلند شد و یه لیوان آب براش ریخت.
میو صورت آوا رو بوسید:بیا دختر قشنگم یکم آب بخور که آروم بشی...
بعد آوا رو بغل کرد و گذاشت تو تختش و براش قصه گفت تا خوابید. دوباره برگشت پایین و رفت تو اتاق پیش گالف. آروم رفت رو تخت و گالف رو کشید تو بغلش و خوابید.
دو ساعت بعد...
دوباره صدای پیجر اومد، میو بازم گیج از خواب پاشد و رفت بالا.
آوا:ددی جیش دالَم.
میو لبخند زد:باشه عزیزم، بیا ببرمت.
میو آوا رو بغل کرد و بردش دستشویی و برش گردوند و دوباره خوابوندش.
بازم برگشت تو اتاق، گالف به پهلو خوابیده بود، پشتش دراز کشید و آروم بغلش کرد و خوابید.
صبح زود...
میو طبق عادت ساعت پنج بیدار شد. ولی امروز خیلی خواب آلود بود. یه نگاهی به گالف کرد، شونه اش رو آروم بوسید.
میو:"الان اصلا دلم نمیخواد از جام بلند شم و برم سرکار ولی حیف که نمیشه.... کاش بیشتر تعطیل بودم و می تونستم یه دل سیر فقط نگات کنم عزیزم... ولی چاره نیست.... پاشم پاشم که باز حواسم داره پرت میشه... "
هر جور بود و بزور، از جاش پاشد و رفت اتاق خودش، دوش گرفت و کاراشو انجام داد، به آوا سر زد و برگشت پایین.
رفت مستقیم تو آشپزخونه و مشغول آماده کردن کیف چاشت آوا و صبحانه شد. از اونور گالف غلت زد و دید میو کنارش نیست، دست دراز کرد و ساعتو نگاه کرد.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....