چپتر بیست و چهار : منو میبخشی؟...

355 55 65
                                    

- عشقای من خوبین؟ ❤️❤️😍😍😍😘😘😘
- نمیدونم چرا چند وقته برای گذاشتن عکس تو واتپد مشکل دارم، امشبم باز اذیتم کرده، بلخشید بدون عکس آپ کردم.
- دوستتون دارم، خیلی زیاد💗💗💗💗😍😍😍
____________________________________
میو رو به گالف:حواست باشه اگه اتفاقی بیفته تو هم مقصری.

گالف:من.... به من چه.... خودش گند کاری کرده حالام حالش از خودش بهم میخوره.... مقصر اصلی خودشه که رفته دنبال هرزگی...

میو با عصبانیت رفت طرف گالف:حیف که الان اصلا شرایط خوبی نیست، حیف...

میو اینقدر عصبی و مضطرب بود که نمی دونست الان باید چکار کنه. گالف این حالتای میو رو اصلا ندیده بود، اون فقط عصبانیت میو رو دیده بود و میوعه مضطرب خیلی براش عجیب بود. ولی با اینکه از دست میو و وین ناراحت بود اما دلش نمیخواست اتفاق بدی براشون بیفته.از طرفیم البته باز از دست میو عصبانی تر شد.

گالف:"نگاه چجوری نگرانشه.... دلم میخواد برم یکی بخوابونم تو دهنش... اَه.. اَه... "

میو کلی راه رفت و بالاخره پرستار اومد بیرون.

میو:حالش چطوره؟

پرستار:خیلی عمیق بریده و خون زیادی از دست داده، الان نیاز به خون داره. گروه خونی کدومتون o هست؟

برایت:من.

پرستار:باید سریع باشیم، اقا شما با من بیاید.

میو یه مشت به دیوار زد:لعنتی...

گالف به میو نگاه میکرد، یه حسی درونش میگفت، برو و مراقبش باش ولی عصبانیت جلوشو گرفت.

برایت خون داد و منتظر شدن. خیلی نگران بودن، اگه وین چیزیش میشد، تکلیف خانواده اش چی بود؟

بالاخره بعد یه انتظار طولانی پرستار اومد:شانس آورد و خطر رفع شد و تونستیم جلوی خونریزی رو بگیریم.

یه نفس راحت کشید،سریع نشست رو صندلی توی سالن و یه لحظه چشماش رو بست. خیلی خسته و داغون بود، چند شب بود که درست نخوابیده بود و اضطراب زیادی رو تحمل کرده بود، حالا بدنش داشت اون خستگی رو نشون میداد.

برایت رفت سمت گالف:خوبی؟ بهتر شدی؟

گالف:نمی دونم...

برایت چرخید و به میو که داشت چشمای بسته اش رو ماساژ میداد نگاه کرد:تا حالا اینجوری ندیدمش، خیلی بهم ریخته... گالف اون واقعا عاشقته... بنظرم ارزش فرصت دادن داره...

گالف سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت.

گالف:"حتی الان که از دستت عصبانیم... دلم برات میسوزه... چرا آخه... لعنتی... عاشق شدن چه چیز مسخره ایه... "

نیم ساعت بعد وین رو بردن به بخش. میوگالف و برایت رفتن تو اتاقش.
وین هنوز گیج بود اثر داروی بیهوشی کامل نرفته بود.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now