فردا صبح....
نانی رفت دم در و کت و شلوار گالف رو تحویل گرفت. آوردش بالا و آویزونش کرد به در کمد اتاق. گالف از سر و صدای نانی بیدار شد.
گالف:اوففف نانی.... کله ی صبح اینجا چی میخوای؟
نانی:به به سلام شاه دوماد،چه عجب بیدار شدی، دیگه داره ظهر میشه، تو مثلا امروز عروسیته. ضمنا لباسات رو آوردن. الانم بلند شو، باید خوب صبحانه بخوری البته فکر کنم ناهارتم باید بخوری، چون آرایشگرت الاناست که بیاد.
گالف پتو رو کشید رو سرش:اَه.... ولم کن.... عمرا بلند شم.
نانی اومد و پتو رو محکم کشید:پاشو ببینم تنبل، بابات بفهمه باز عصبی میشه.
گالف بزور پاشد و دوش گرفت. موهاشو خشک کرد، لباس پوشید و رفت پشت میزی که نانی براش آماده کرده بود نشست و حسابی صبحانه خورد.
بعد اومد تو اتاقش و تصمیم گرفت کاور لباسش رو باز کنه. وقتی بازش کرد، جاخورد.
گالف با صدای بلند:نانی.... این آشغال رو کی فرستاده؟
نانی و سلین هر دو با هم اومدن:چیشده؟
گالف:این چیه؟ مگه من دخترم که سفید بپوشم. با این مدل مسخره.
سلین:عزیزم اینکه خیلی قشنگ و برازنده است. قطعا خیلیم گرون قیمته.
گالف با عصبانیت:کسی از تو نظر نخواست.
سلین:واقعا که گالف، حتی تو روز عروسیتم اخلاق نداری، اصلا به من چه، هر جور راحتی.
سلین با ناراحتی از اتاق رفت بیرون. گالف گوشیش رو برداشت و زنگ زد به میو. کلی نگه داشت تا بالاخره میو گوشی رو برداشت.
میو:بله؟
گالف:این لباس مزخرف چیه برام فرستادی؟ من امکان نداره بپوشمش.
میو:روزی که نیومدی خیاطی، باید فکر اینجاشو میکردی.من فقط با همین لباس باهات عقد میکنم.
میو تلفن رو قطع کرد.
گالف با عصبانیت گوشیش رو پرت کرد رو تخت:لعنت بهت سوپاسیت.... لعنت.... عوضی آشغال....تو به چه جراتی گوشی رو روی من قطع می کنی.... من دهن تو رو سرویس می کنم... بزار امشب تموم بشه.... می دونم چکار کنم.
نانی اومد تو اتاق:عزیزم بلند شو لباست رو بپوش، آرایشگرت اومده، نباید تاخیر کنی.
گالف با دل درد بلند شد، پیراهن و شلوارش رو پوشید. کفشاشم پاش کرد. پاپیون رو لباس رو نگاه کرد و انداختش کنار و نشست پشت میز آرایشش.
STAI LEGGENDO
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....