گالف:میووو... من یه چیزی بخوام نه نمیگی؟
میو:تو جون بخواه...
گالف:من... من... عروسی میخوام....
میو با تعجب زیاد:چی؟؟!!...چی میخوای؟!!
گالف با صدای آروم:عروسی...
میو:عزیزم ما چهار سال پیش، عروسی گرفتیم....یعنی... ببین من تو یکی از بهترین سالنای بانکوک یه عروسی خیلی مفصل گرفتم....بعدشم ما که از هم جدا نشدیم که دوباره بخوایم عقد کنیم...
گالف در حالیکه با حلقه اش بازی میکرد، گفت:خب.... مگه دکتر نگفت که باید رابطمون علنی بشه تا آوا موضوع رو کامل هضم کنه؟...
میو:آره گفت عزیزم...
گالف:خب پس.... اگه ما عروسی بگیریم بجز آوا بقیه هم میفهمن و همه چیز مشخص میشه...
میو:ببین خوشگلم.... من...
میو خواست ادامه بده که موبایلش زنگ زد.... چون پشت فرمون بود، زد رو اسپیکر...
میو:سلام عزیزم.... خوبی ماریا.... چه خبر.... آره فایلا رو دیدم... یه چیزایی رو هم برات نوشتم و ایمیل کردم...
ماریا:آره میو جون.... ولی من یکسری فایل جدید برات فرستادم، اونا رو هم نگاه کن و توضیح بده چکار کنم...
میو:باشه عزیزم... خیالت راحت... من چکشون میکنم و برات وُیس میفرستم که کامل نظرمو بفهمی...
ماریا:اوکی میو جون.... مرسی... سلام برسون و آوای قشنگمو ببوس... خداحافظ..
میو:باشه.... خداحافظ عزیزم...
گالف با دهن کجی زیرلب گفت:خداحافظ عزیزم!!!
گالف با غرغر:یه بوسم میفرستادی....
میو:گالف چیزی گفتی عزیزم؟
گالف با اخم و غرغر:دارم میگم یه بوسم براش میفرستادی که خداحافظیت کامل بشه....
میو:برای کی؟
گالف:برای ماریا جونت....
میو با خنده لپ گالفو با دست آزادش کشید:عشق من داره حسودی میکنه؟
گالف دست به سینه نشست:اصلا... چرا باید حسودی کنم.... من اصولا آدم حساسی نیستم...
میو یه لبخند شیطنت آمیز زد:راست میگی، خب... اصلا درست نیست به یه خانوم جوون خوش چهره با چشمای رنگی، پوست سفید، لبای قرمز برجسته، موهای بلوند،قد کشیده... سینه های...
گالف نذاشت میو ادامه بده و دستش رو نیشگون گرفت
میو:آییی... دردم گرفت... نامرد...
گالف:نامرد... نه بابا... دیگه چه خصوصیتی داره، ها؟... چیزی مونده که نگفته باشی؟...
میو با لبخند چرخید سمت گالف:آخه عزیزدلم، تو که اینقدر حساسی چرا میگی نیستم؟... ضمنا من با ماریا بجز کار و یه دوستی ساده، هیچ ارتباطی ندارم و اینم بگم که اون با نامزدش با هم زندگی میکنن.... این چیزایی هم که میگه نگاه کن مربوط به یه پروژه است که گرفته و میخواد نظر منو بدونه، همین...
VOUS LISEZ
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....