فردا صبح...
میو صورت گالف رو بوسید:عزیزم دارم میرم. مراقب خودت باش. یه چیزی از طرف ما هم بگیر. راستی بنظرم اگه میخوای برای سلینم یه چیز...
گالف:نمی خوام، اون مادر من نیست.
میو:اوففف... باشه عصبانی نشو. برو خوش باش. ضمنا ناهار میگیرم.
قبل اومدن میا زنگ زد به سینت:سلام خوبی؟سینت من مشاوره میخوام....
گالف توضیح داد که قراره برن خرید و به ذهنش رسیده رابطه اش با مامان میو رو بهتر کنه ولی نمیدونه چکار کنه و سینت بهش یه توضیحاتی داد...
میا اومد دنبال گالف و راه افتادن. رفتن سیام سنتر که یکی از فروشگاهای خیلی بزرگ تو بانکوک بود. با میا از این مغازه به اون مغازه رفتن. بالاخره میا یه سرویس جواهر ظریف پیدا کرد و ازش خوشش اومد. میا زنگ زد به پدرش و عکس فرستاد و باباشم اوکی داد.
گالف در حالیکه میا داشت صحبت میکرد چشمش به یه چیزی خورد.
گالف:این شونه رو می تونم ببینم. خیلی زیباست. قیمتش چجوریه؟ اوکی، اینو بی زحمت داخل یه جعبه ی زیبا بزارید. ممنون
گالف و میا از طرف میو هم یه ساعت خوشگل خریدن. بعد رفتن قنادی.
میا:میدونی خیلی دلم میخواست کیک درست کنم ولی من افتضاحم و بلد نیستم، پس ترجیح میدم بخرم.
گالف با خنده:می دونستی که خیلی بامزه ای؟
گالف و میا مشغول صحبت بودن که یکی زد رو شونه ی گالف. گالف برگشت و دید ملانی و کای پشتشن.
گالف با خنده از سر ذوق:وای سلام بچه ها، خوبین؟ دلم خیلی تنگ شده بود.
گالف سریع بغلشون کرد و حسابی همه خوشحال شدن.
ملانی:وای گالفی جونم، چقدر خوشگلتر از قبل شدی، خیلی خوشحالم دیدمت، خیلی بدی که کلاس نمیای و خبر ما رو نمیگیری.
گالف:اِ... راستی بچه ها ایشون میاست، خواهر میو. میا جون ایناهم ملانی و کای، زوج عاشق.
میا:سلام خوشبختم، من شما رو تو عروسی دیدم، خیلی بهم میاین.
ملانی:ممنون.
کای:میگما اگه شما کاری ندارین، بریم کافه و یه قهوه با هم بخوریم، نظرتون چیه؟
میا:عالیه، منکه خیلی خسته شدم،بریم گالف؟
گالف:بریم.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....