تق تق...
نانی:گالف، عزیزم،اِمم... حلقه ات رو میز جا موند،یه وقت گم میشه.
گالف:بندازش سطل آشغال، فکر کردی من این آشغال رو دستم میکنم. اصلا نمی خوام چشمم بهش بیفته.
نانی:عزیزدلم، این نشون نامزدیته، بهتر نیست دستت کنی؟
گالف با غضب به نانی نگاه کرد.
نانی:باشه باشه. هر جور راحتی.
نانی حلقه رو با خودش برد و گذاشت تو کمدش تا شاید بعدا گالف اونو بخواد.
سه روز بعد.....
سه روز بدون هیچ تماسی بین میوگالف گذشت. میو سه روز پر مشغله داشت و شدیدا سرش شلوغ بود.تو این مدت گالفم با هیچکس صحبت نکرد و بیشتر وقتش رو تو اتاقش گذروند.
عصر چهارمین روز...
میو آماده شد، راه افتاد و دم خونه ی گالف ترمز کرد. پیاده شد، یه دسته گل و یه جعبه شیرینی دستش بود.
سلین:سلام عزیزم، خوش اومدی. نانی لطفا گالف رو صدا بزن.
میو:این مال شماست، امیدوارم خوشتون بیاد.
سلین:وای خیلی زیباست، ممنوم، من عاشق گل رز قرمزم، از کجا می دونستی؟
میو با لبخند:فقط حسش کردم.
تق تق...
نانی:گالف آقای میو اومدن، الان پایین منتظرن.
گالف:بره به جهنم، بهش بگو بره گم شه، من با اون هیچ قبرستونی نمیرم.
نانی:ولی اون نامزدته.... یعنی پدرت بشنوه نرفتی، ناراحت میشه.
گالف با عصبانیت:گفتم نمیرم...
نانی اومد پایین، میو چرخید رو بهش و دید گالف نیست.
میو:گالف اماده است؟
نانی:راستش... آقای میو... گالف نمیاد.
میو حدس میزد که گالف به این راحتیا حرف گوش نکنه، خیلی آروم بلند شد و رو به سلین گفت:باشه ایرادی نداره، شاید امروز سرحال نیست،من دوباره با خیاط هماهنگ میکنم.....
سلین:واقعا شرمنده ام ولی هیچ کس تا الان نتونسته اونو مجبور به کاری بکنه، فکر کنم کار سختی در پیش دارید.
میو فقط به یه لبخند بسنده کرد و از در خارج شد ولی یه دفه چرخید گفت:آ.... داشت یادم میرفت، این برای گالفه، یه هدیه کوچولو، دوست داشتم اولین بار که با هم میریم بیرون بهش بدم ولی نشد، لطفا اینو بدید بهش. ممنون
میو رفت، سلین متعجب مونده بود، با خودش میگفت:"واقعا اینقدر از گالف خوشش اومده، خیلی جالبه، خوش بحال این پسر دیوونه ی ما".
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....