چپتر سی و دو :بهش فرصت بدم یا نه ؟...

323 49 113
                                    

میو بلند شد و گالف دستش رو گرفت ولی میو دستش رو پس زد. میو موبایلش رو برداشت:زی،این دختره رو با لئو بفرست بره خونه اش و بگو حواسش باشه جایی در نره، من باهاش کار دارم،ضمنا این شازده رو بفرستش خونه ی باباش، فردا که اومدم اینجا نباشه....

میو داشت از اتاق میرفت بیرون که گالف صداش زد:من هیچ جا نمیرم..... هق.... هق...

میو:میری.... خوبم میری، باید آماده بشی برای شروع زندگیت با زنت و بچه ات...

گالف:من.... هق... هق... من خودم شوهر دارم، زندگیمم دوست دارم، با کسیم ازدواج نمی کنم....

گالف بلند بلند گریه میکرد و میگفت دوستت دارم...

میو بدون توجه به صدای گالف از اتاق اومد بیرون، تو هال مایلد و سینت و کتی وایستاده بودن.

کتی با عصبانیت رفت طرف میو:هی پی میو، تو عادت داری هر کی کاری بر خلاف میلت انجام بده، به حد مرگ برسونیش؟

میو با عصبانیت مستقیم رفت سمت کتی، یکی زد تو گوشش:آره دارم، میخوای ادامه بدم تا ببینی چجوریه دختره ی آشغال؟..... ولی من میگم برو تو اتاق، نتیجه ی گندکاریت رو ببین....درس عبرت میشه برات.... الان خوشحالی دیگه... به اون چیزی که میخواستی رسیدی قطعا.... برو سراغش... مال خودته.... بهتره به چشم شوهر آینده ات نگاش کنی...دو روز دیگه عروسیته...

کتی دستش رو صورتش بود و اشکاش سرازیر شده بودن از شدت درد:من.... امکان نداره همچین کاری بکنم....

میو با لبخند به حالت مسخره کردن:بهتره خودتو آماده کنی، چون تصمیمش دست تو نیست....

بعدم بی توجه به کتی رفت بیرون. زی هم رفت دنبالش.

زی:میو.... چی میگی تو.... این چرت و پرتا چیه؟

میو:کدوم چرت و پرت، خیلی حرفم مشخص بود، بعدم بنظرت من یه حرفی میزنم و ولش میکنم... یعنی تهدید الکی میکنم.... نه عزیزم.... کاملا جدیم و اینکارو میکنم....

زی:دیوونه نشو.... تو باید الان فقط آروم بشی، اون موقع حرف میزنیم...

میو:من آرومم...

زی:میو محض رضای خدا گمشو برو یه جا و یکم مغزت رو خاموش کن و این مزخرفاتم تموم کن.

زی میو رو هل داد تو ماشین و اصلا به ادامه ی حرفای میو گوش نداد.

میو کلی الکی چرخید، بعد مثل همیشه رفت پنت هاوسش. یه لیوان مشروب ریخت و سیگارش رو روشن کرد و تو تاریکی نشست.

از اونور، گالف که حرفا و حرکات میو رو دیده بود، فقط داشت گریه میکرد، یعنی اینقدری داغون بود که توان کار دیگه ای نداشت.

زی و سینت رفتن تو اتاق و بلندش کردن و بردنش اتاق مهمون. بزور رو تخت درازش کردن. مایلد داروهاش رو آورد و بخوردش دادن و زی سینت از اتاق اومدن بیرون تا مایلد کمک کنه لباسش رو عوض کنه.... تو اون فاصله لئو اومده بود و کنار کتی بود.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now