عشق و اجبار (Love and compulsion)

چپتر سه : هیتر جذاب!!

فردا صبح زود...

گالف سریع پاشد و دوش گرفت. لباس پوشید، داشت میرفت سمت کافه ای که با مایلد و وین هماهنگ کرده بود که نانی دیدش.

نانی:به به چیشده شاهزاده اینقدر زود پاشده؟

گالف:سلام نانی جونم، یه کار مهم دارم، با دوستام صبحانه میخورم، یعنی نمی دونی چقدر شارژم.

نانی:باشه برو، فقط امیدوارم باز کار دست خودت ندی.

گالف سریع سوار ماشینش شد و رفت کافه.

گالف:سلام بر رفقای شفیقم. یعنی یه خبر داغ داغ دارم براتون.

وین:امیدوارم مهم باشه وگرنه میکشمت که نذاشتی بخوابم.

گالف فیلم تو گوشی رو پلی کرد و داد به مایلد. اونم دهنش باز موند، باور نمیکرد رزا باشه.

مایلد:واو گالف... این... این رزاست..... تو راست میگفتی که اونم مثل بقیه است.

گالف:بسه دیگه زیاد تعجب نکنین، به من افتخار کنین که همچین لحظه ای رو براتون شکار کردم.

مایلد:نظرتون چیه که فیلم رو بزاریم تو نت؟ این دختره چند وقته خیلی رو مخه، بدم نمیاد یکم سربه سرش بزارم.

وین:مرض داری تو، به ما چه؟

مایلد:عزیزم، اینقدر مامانم به نلی تذکر میده که شبیه رزا باش، دلم میخواد بهش نشون بدم که چقدر داغونه.

وین:حالا بچه ها، اون مرده، همون تاجر معروفه نیست که اومد دانشگاه؟

گالف:بزار ببینم، راست میگیا، خودشه، اینقدر هول بودم، متوجه میو نشدم، چه باحال،با یه تیر دو نشون زدم، یعنی یجوری تو جلسه بود که انگار خداست،بالاخره خودشو لو داد. اَه اَه...

گالف:من که کاملا موافقم بزاریمش، حال دو تاشونو همزمان میگیریم.

وین:من مخالفم، چرا به زندگی خصوصیشون کار دارین؟ مثلا تو گالف اون سوالت از میو هم خوب نبود.

مایلد:وین چقدر بیکاری دلت به اینا میسوزه.

گالف:راست میگه، اینا همشون دروغ میگن، زندگی واقعشیون با اداهاشون فرق داره، من خوشم میاد دستشون رو بشه. مخصوصا این سوپاسیت که ادای علامه ها رو درمیاره.

وین:میدونی شما چون از اول راحت زندگی کردین، هیچی از سختی نمی دونین، مطمئن باشین اینا هر کدوم کلی سختی کشیدن تا به اینجا برسن، بعد شما با یه کار ساده همه چیزشون رو نابود می کنین.

(وین تو یک خانواده ی معمولی بدنیا اومد و تو سن 14 سالگی پدر و مادرش رو تو تصادف از دست داد. حالا اون سرپرست 3 تا خواهر و برادراشه که ازش کوچیکترن و برای خرج خونه و درسشون کلا کار میکنه)