چپتر پانزده : دستهات رو ول نمی کنم...

388 64 75
                                    

- سلام عشقای من، خوبین؟😍😍😍
- امشب بخاطر اینکه خیلی ازم حمایت کردین و با نظرای قشنگتون حسابی بهم انرژی دادین، یه پارت کوچولو رو به عنوان هدیه آپ کردم.
- دوستتون دارم😘😘😘💗💗💗💗
____________________________________

فردا صبح....

زی به مادر میو زنگ زد و خبر داد که اون عصر تایلنده. مادرشم به گالف خبر داد که عصر بره اونجا.
گالف حسابی خوشحال شد و سریع شروع کرد به جمع و جور کردن خونه. بعدازظهر آماده شد و رفت خونه ی میو.

مامان میو:گالف خوبی؟نزدیک یکماهه که ندیدیمت. حتی وقتی همسرت نیست وظیفته که از خانواده اش خبر بگیری.

گالف:ممنون،من... سرم شلوغ بود نتونستم خبر بگیرم، ببخشید.

میا اومد دم در، گالف رو بغل کرد:گالف خوش اومدی، دلم برات تنگ شده بود.

مامان میو اخماش رفت توهم ولی دیگه ادامه نداد. از اونطرف میو با همراهاش نزدیک تایلند بودن و میو واقعا دلش می خواست زودتر برسه خونه و در آرامش استراحت کنه.

میو بالاخره رسید، زی و سینت اومده بودن فرودگاه. زی وقتی میو رو دید خیلی خوشحال شد، نگران بود که آسیبش جدی باشه.

برایت خیلی آروم:ببینم به میو گفتی که گالف نرفته خونه ی باباش؟

زی:جرات نکردم، تو که میدونی احتمال دیوونه شدنش زیاده.

برایت:منم ترسیدم بگم، الان کلا همه فکر و ذکرش آنتوان و ماریا و این چیزاست، بگیم گالف وایستاده وحشی میشه.

زی:ما امشب اونجاییم، تو نمیای؟

برایت:ههه... عمرا، من میو رو نجات دادم، حالا تو برو گالفو نجات بده. من باید ماریا رو جابجا کنم و خیلیم خسته ام پس امشب خودت مدیریت کن.

زی:اوکی، امیدوارم بخیر بگذره.

نیم ساعت بعد، دم خونه ی میو...

در زدن و میا با عجله رفت در رو باز کرد و خواست محکم میو رو بغل کنه که زی جلوش رو گرفت.

زی:میا جون یکم آروم، میو یه مقدار آسیب دیده.

میو:خواهر قشنگم خوبی؟ ببخشید یه تصادف کوچولو داشتم و دستم و دنده ام یکم آسیب دیده.

تا اون موقع مامان باباش و گالف هم رسیده بودن دم در. گالف پشت همه بود و دیگه طاقتش تموم شده بود و دلش میخواست میو رو ببینه.

مامان میو در حال گریه:وای عزیزم، چیشده پسرم؟ کجات آسیب دیده؟ چرا تصادف کنی؟ ببین میگفتم همش دلم شور میزنه، حق داشتم.

بابای میو آروم بغلش کرد:خوش اومدی پسرم. با خودت چکار کردی؟

میو:خوبم بخدا، یکم مونده تا کامل ردیف بشم، اصلا خودتون رو ناراحت نکنین.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin