چپتر سیزده : چشمام باز شد...

406 68 92
                                    

- سلام عشقای من، خیلی خوشحالم که ویو 1k شد، واقعا ازتون ممنونم عزیزای من، مرسی از حمایت و محبتتون، خیلی دوستتون دارم😍😍😍😍😍💗💗💗💗💗💗💗😘😘😘😘😘😘😘😘
____________________________________

فردا شب،مهمونی...

گالف از صبح، بعد رفتن میو به شرکت، کلا مشغول تمرین رقص و چیدمان میز بود. بعد از تمرین کردن، دوش گرفت، لباسای خودش و میو رو حاضر کرد.

گالف:"چه کت و شلوارای خوشگلی خریدیم، این میو هم چقدر وضعش خوبه ها،از وقتی باهاشم کلا دارم مارک می پوشم... خداکنه مهمونی امشب بهم خوش بگذره.... بعد اینهمه مدت دارم میرم تفریح اونم با میو.... وای چقدر دلم واسه خوشگذرونی تنگ شده...ولی فکر نکنم بزاره مثل آدم تفریح کنم... اَه این میو چرا نمیاد؟ "

یکم بعد میو اومد و یه ناهار سریع خوردن و حاضر شدن.

گالف جلوی آینه ی اتاقش وایستاده بود و خودشو برانداز میکرد:"لباسم خیلی خوشگله، خداییش تیپمم خیلی خوب شده، شبیه جنتلمنا شدم، حتما میو هم خوشش میاد، برم تو هال ببینم نظرش چیه"

میو از شب قبل با گالف حرف نزده بود و کلا اخماش تو هم بود.گالف از اتاق اومد بیرون تا میو ببینه، کلا هم شک داشت که همه چیزش اوکیه یا نه؟ میخواست میو نگاش کنه و بهش بگه ولی اونم بهش توجه نمیکرد و کلا مشغول صحبت با تلفنش بود.

بالاخره گالف طاقت نیاورد و رفت سراغش:می....میو،من حاضرم.

میو بدون نگاه کردن بهش:خوبه بریم.

گالف:من.... یعنی... لباسم مرتبه؟ مشکلی نداره؟

میو یه نگاه سرسری از سر تا پاش کرد:خوبه، مرتبی، بریم داره دیر میشه.

میوگالف  راه افتادن، گالف یکم دمق بود که میو بهش توجه نکرده،از یک طرفم بشدت مضطرب بود و از دیشب هنوزم یه ترسی ته دلش بود. بالاخره رسیدن،میو از ماشین پیاده شد و در رو برای گالف باز کرد و دستش رو گرفت تا پیاده بشه. کلی خبرنگار داشتن عکس میگرفتن و این برای وجهه ی میو خیلی خوب بود.

میو به دستش اشاره کرد و گالف بازوش رو گرفت و آروم وارد شدن. کلی دوربین ازشون عکس گرفتن، گالف از این مدل مهمونی ها متنفر بود و هیچ وقت نمیرفت ولی حالا مجبور بود.

وارد سالن اصلی شدن و میو مستقیم رفت سمت خانواده سلطنتی و با اونا سلام و احوالپرسی کرد.

میوگالف احترام گذاشتن و به سمت میزشون رفتن. تو مسیر با خیلیها سلام دادن. بعد مراسم شروع شد، سخنرانی هایی برگزار شد. گالف حوصله اش سر رفته بود ولی جرات نمیکرد چیزی بگه، میو بهش گفته بود اجازه ی کار با گوشی رو هم نداره. دو سه نفری سخنرانی کردن حرف زدن و بعد اسم میو رو اعلام کردن .میو بلند شد.

گالف یه لحظه کتش رو کشید:کجا؟

میو:میرم رو سن صحبت کنم، تا برگردم پسر خوبی باش.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now