گالف از خواب پاشد و دید میو بغلش کرده و خوابیده. خودشو از تو دستای میو آزاد کرد و نشست.
گالف:"از دست تو میو... بازم رو تختی که... اصلا انگار نه انگار که من گفتم رو مبل بخوابه... ولی اشکالم نداره... بغلم که کرده خوب خوابیدم... 😊😊"
گالف لبخند زد و بلند شد و بعد یه درد شدیدی تو کمرش و پایین تنه اش حس کرد:"اوففف.... میو.... آییی... درد دارم و همش تقصیر توعه که نمی تونی جلوی خودتو بگیری... اَه... "
میو از صدای غرغر گالف بیدار شد، با لبخند گفت:سلام عزیزدلم، چیشده اول صبحی داری غر میزنی؟
گالف با اخم برگشت سمتش:چیشده بنظرت، نمی تونم درست راه برم، همه جام درد میکنه، بعدشم جنابعالی چرا رو تختی؟
میو بلند شد و رفت سمت گالفو از پشت بغلش کرد:عزیزم.... ببخشید... دیشب اذیتت کردم، ولی تقصیر خودته اینقدر دلبر بودی، من چیکار کنم جلوی تو کم میارم!
میو در حال صحبت دستاش رو آروم برد پایین و رسوند به باسن گالف شروع کرد به مالیدنش:اینجات درد داره، الان برات ماساژ میدم که دردش خوب بشه،اصلا میخوای با هم بریم حموم و اونجا تو آب ریلکس کنی؟
گالف خودشو از بغل میو جدا کرد:لازم نکرده، به اندازه ی کافی تو بغل جنابعالی و تو دستشویی ریلکس کردم، بسمه، تو با من ور نری من خودم آروم میشم.
میو:خوشگلم اخم نکن دیگه، قربونت برم، اصلا باشه، یه چند روز اینو خاموش میکنم(به دیک خودش اشاره میکنه)، خوبه؟... هر وقت تو باز آماده بودی به من یه اشاره کن فقط....
میو رفت و گالف رو دوباره بغل کرد و بعدم لباشو بوسید و رفت حموم.
گالف لبخند زد:"چاپلوس.. "
گالف نشست لب تخت که میو بیاد بیرون. میو که اومد، گالف سریع رفت زیر دوش.
میو هم کاراش و کرد و رفت سروقت آوا:خانوم خوشگله، خوابی که، امیدوارم تا رفتن من بیدار بشی وگرنه تا ظهر خیلی دلم برات تنگ میشه.
بعد رفت پایین و صبحانه حاضر کرد و زنگ زد به زی.
زی:سلام سوپاسیت چطوری؟
میو:تو بگو چطوری؟ اون یکی پراک چطوره؟ راحت رسیدین؟
زی:سینتم خوبه، خیلی همه چیز عالیه، دستت درد نکنه.
میو:خوشحالم راضی هستین،به سینتم سلام برسون.
زی:راستی میو، من کارامو تاجایی که تونستم ردیف کردم، ولی بازم نیاز بود، بخبر.
میو:برو به ماه عسلت برس، من و برایت هستیم، خوش بگذره.
زی با لبخند:مرسی رفیق.
همزمان هتل...
سینت از صدای صحبتا بیدار شد و چشماشو باز کرد.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....