یک هفته بعد، عصر، مکان امن میو...
میو:در چه حالن؟
برایت: به خواست خودت اون اصلی رو نگهش داشتیم ولی از بقیه خوب پذیرایی شده.
میو:خوبه، الان خودم به حسابش میرسم.
برایت:میو لطفا اسلحه ات رو بده.
میو:برایت؟!!
برایت:خواهشا!!
میو با دل درد سلاحش رو تحویل داد و رفت داخل اتاق. مردی که مزاحم گالف شده بود رو بسته بودن به لوله داخل اتاق و چشماشم بسته بود.
میو خیلی آروم و با حوصله شروع کرد به آماده شدن، یه پنجه بوکس برداشت و دستش کرد و رفت سمت اون مرد.
اون مرد حضورشو حس میکرد ولی نمی دونست چه کسی داخل اتاقه. میو آروم رفت سمتش، یه چاقوی کوچیک از جیبش درآورد و کشید به صورتش.
مرد:تو کی هستی؟ من کجام؟ ای... این چیه؟
میو:خیلی عجله داری حرومزاده... من دوست دارم آروم زجر بکشی که دیگه جرات نکنی مزاحم همسر من بشی آشغال...
میو نوک چاقوش رو کشید رو صورتش و یه خراش ایجاد کرد.
مرد:کثافت آشغال.... تو فکر کردی کی هستی... ازت شکایت میکنم... پس اون هرزه کوچولو زنت بود.... هههههه..... میخواستم وسط خیابون ترتیبشو بدم، حیف که اون آشغالا رسیدن و کارم نصفه موند...
میو که اول یکم آروم بود، یه دفه عصبی شد و یه لگد محکم زد لای پای اون مرد که صدای دادش رو بقیه هم شنیدن.
بعد شروع کرد به زدنش با پنجه بوکس، بین مشتا و لگداش هیچ فاصله ای نبود و سر و صورت اون مرد پر از خون بود.
بعد میو دوباره چاقوش رو برداشت و با عصبانیت زد تو پهلوی اون مرد.
مرد:آخخخ.... ع....عو...ضی...آخخخخ....
رفت جلو و چاقویی رو که خونی بود رو کشید به لباس اون مرد و اونم در اوج درد بازم زبونش رو نگه نداشت و گفت:آخ....عوضی.. من.... به این راحتیا کم نمیارم.... آخ...
میو بدون مکث یه مشت زد تو پهلوش که چاقو خورده بود و دوباره با چاقو زدش.
میو دوباره چاقوش رو کشید به لباسش، با یه حالت مسخره کردن:آخ... ببخشید دستم لرزید و اتفاقی باز چاقو فرو رفت، ای بابا حواسم نبود.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....