چپتر بیست و دو : همه چیز من تویی...

412 55 56
                                    

یک هفته بعد، عصر، مکان امن میو...

میو:در چه حالن؟

برایت: به خواست خودت اون اصلی رو نگهش داشتیم ولی از بقیه خوب پذیرایی شده.

میو:خوبه، الان خودم به حسابش میرسم.

برایت:میو لطفا اسلحه ات رو بده.

میو:برایت؟!!

برایت:خواهشا!!

میو با دل درد سلاحش رو تحویل داد و رفت داخل اتاق. مردی که مزاحم گالف شده بود رو بسته بودن به لوله داخل اتاق و چشماشم بسته بود.

میو خیلی آروم و با حوصله شروع کرد به آماده شدن، یه پنجه بوکس برداشت و دستش کرد و رفت سمت اون مرد.

اون مرد حضورشو حس میکرد ولی نمی دونست چه کسی داخل اتاقه. میو آروم رفت سمتش، یه چاقوی کوچیک از جیبش درآورد و کشید به صورتش.

 میو آروم رفت سمتش، یه چاقوی کوچیک از جیبش درآورد و کشید به صورتش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مرد:تو کی هستی؟ من کجام؟ ای... این چیه؟

میو:خیلی عجله داری حرومزاده... من دوست دارم آروم زجر بکشی که دیگه جرات نکنی مزاحم همسر من بشی آشغال...

میو نوک چاقوش رو کشید رو صورتش و یه خراش ایجاد کرد.

مرد:کثافت آشغال.... تو فکر کردی کی هستی... ازت شکایت میکنم... پس اون هرزه کوچولو زنت بود.... هههههه..... میخواستم وسط خیابون ترتیبشو بدم، حیف که اون آشغالا رسیدن و کارم نصفه موند...

میو که اول یکم آروم بود، یه دفه عصبی شد و یه لگد محکم زد لای پای اون مرد که صدای دادش رو بقیه هم شنیدن.

بعد شروع کرد به زدنش با پنجه بوکس، بین مشتا و لگداش هیچ فاصله ای نبود و سر و صورت اون مرد پر از خون بود.

بعد میو دوباره چاقوش رو برداشت و با عصبانیت زد تو پهلوی اون مرد.

مرد:آخخخ.... ع....عو...ضی...آخخخخ....

رفت جلو و چاقویی رو که خونی بود رو کشید به لباس اون مرد و اونم در اوج درد بازم زبونش رو نگه نداشت و گفت:آخ....عوضی.. من.... به این راحتیا کم نمیارم.... آخ...

میو بدون مکث یه مشت زد تو پهلوش که چاقو خورده بود و دوباره با چاقو زدش.

میو دوباره چاقوش رو کشید به لباسش، با یه حالت مسخره کردن:آخ... ببخشید دستم لرزید و اتفاقی باز چاقو فرو رفت، ای بابا حواسم نبود.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now