چپتر چهل و هفت :بخودت بیا...

266 45 99
                                    

همزمان شرکت میو...

از اونطرف که گالف رفته بود خونه ی کاناوات، میو هم سر راه آوا رو رسونده بود و رفته بود شرکت.

ولی کلا از صبح عصبی بود چون با گالف بحثش شده بود و روزشو خوب شروع نکرده بود. وقتی رسید شرکت شروع کرد به گیر دادن به کارای کارمنداش، البته گیر الکی نبود ولی خوب می تونست چشم پوشی کنه.

میو:این لیستا رو تا ظهر آماده کن، به حسابداری بگو من بیکار نیستم که منتظر یه ریزه حساب باشم.... سریع اماده اش کنن...

منشی:چشم قربان همین الان.

منشی اومد بیرون و زی رو دید....

منشی:قربان آقای میو منتظرتونن فقط خیلی عصبین امروز، خدا بخیر کنه....

زی:باشه حواسم هست...

زی رفت تو اتاق میو و دید تکیه داده به صندلی و چشماشو بسته.

زی:می بینم که بازم رئیس رفته تو خلسه.... چه مرگته؟

میو:چرا اینقدر دیر اومدی، من از ساعت ده منتظرتم، نیم ساعته علافم...

زی:ببخشید، دیشب جیمی بدخواب شد و نذاشت بخوابم...

میو:دلیل چرتیه، خودتم میدونی... حالا ولش.... چیشد نتیجه ی بازدیدا؟

زی:خوب بود، گزارشا رو برات ایمیل کردم...

میو:اوکی...

زی:دیشب چطور بود؟

میو:معمولی... برای دخترش کلی هدیه گرفته بود

زی:با آوا چطور بود؟

میو:با هدیه دادن و خندیدن و این حرفا فعلا که دلشو بدست آورده، آوا بهش میگه دوستم...

زی:خوبه پس... اینجوری سریع پیش میره

میو:منظورت از سریع چیه؟

زی:خب یعنی می تونه زودتر مشکلات رو حل کنه

میو جواب نداد چون دلش نمیخواست بازم نصیحتای بقیه رو بشنوه...

همون موقع برایت و وین اومدن داخل و میو چشماش بسته بود بازم.

برایت:اوه باز این احمق چشه؟

میو با چشمای بسته:مردک به تو چه، تو اصلا اینجا چه غلطی می کنی؟

وین:سلام پی، ببخشید بدموقع اومدیم.

میو سریع چشماشو باز کرد و درست نشست.

میو:ببخشید وین، عزیزم من شوخی کردم، اصلا نفهمیدم اومدی....خوش اومدی.... بشین...

وین:ممنون پی، امروز مرخصی گرفتم، یکم کار داشتم، گفتم سر راه بیام اینجا که شما رو از نزدیک ببینم.

میو:خوب کردی اومدی، ولی مشکلی که نیست مرخصی گرفتی؟

وین با لبخند:نه پی خداروشکر همه چی خوبه، فردا تولده النه، میخوام سورپرایز بشه،اومدم شما روشخصا دعوت کنم، قراره فردا عصر با ددی برایتش بره بیرون تا من همه چیزو با کمک سینت آماده کنم.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now