چپتر سی و شش : عروسی..

295 52 74
                                    

- سلام عشقای من، خوبین؟

- من هرکاری میکنم، موفق نمیشم بین متن عکس بزارم متاسفانه، نمی دونم چرا واتپدم اذیت میکنه.

- خیلی دوستتون دارم، 💗💗💗😘😘😘😘
____________________________________

گالف:عشقم الان میری شرکت؟

میو:آره عزیزم، چطور مگه؟

گالف:میشه سر راه ما رو ببری خونه ی بابام اینا؟

میو:اونجا؟... چیشده که هوس کردی بری اونطرف؟

گالف:خووب،نمیدونم،یکم دلم تنگ شده، دوست دارم برم پیششون.

میو لبخند زد:خیلی خوبه، باشه پس آماده شو، آوا رو هم حاضر کن که ببرمتون.

گالف یه دفه بلند شد:اوففف.... واییی... همه جام درد میکنه.... اوه اوه....

میودر حال خندیدن،رفت سمت گالف:بزار بغلت کنم، قطعا که با این دردت نمی تونی درست راه بری.

میو گالف رو بغل کرد و از پله ها رفت بالا:وقتی شر بازی میکنی و نمی تونی جلوی خودتو بگیری، نتیجه اش میشه این.

گالف:خیلی بدی، انگار تو بدت میاد من اینجوری باشم، بعدم دلم برای عشقم تنگ شده بود...

میو گالف رو گذاشت رو تختشون.

میو:خوب خوشگل من، الان تو که نمی تونی درست راه بری، چجوری میخوای بری اونجا؟

گالف:مسکن خوردم، کم کم اثر میکنه.

میو:چی بگم،خوددانی عزیزم،در هر صورت من تا ظهر نیستم و خودت باید کارات رو جمع و جور کنی.... بیشتر برای کارای آوا میگم البته.

گالف:نگران نباش، من از پس خودم برمیام.

میو با لبخند، لپ گالف رو کشید:باشه شیطون، من میرم وسایل آوا رو آماده میکنم توام حاضر شو که بریم.

میو رفت تو اتاق و آوا رو که داشت کم کم بیدار میشد رو بغل کرد و کامل بیدارش کرد. بعد پوشکش و لباساشم عوض کرد و وسایل داخل ساکش رو چک کرد و ساک به دست و بچه بغل اومد تو اتاق.

میو:عزیزم، حاضری؟

گالف:آره عشقم، اِمم... تو کاراشو کردی... وای مرسیی..

میو:میزارمش تو کرییر، میریم تو ماشین تا تو بیای.

گالف:باشه من الان میز رو جمع میکنم و میام.

بالاخره راه افتادن و گالف برای اولین بار داشت سرزده میرفت خونه ی باباش... امروز خیلی هیجان داشت و خوشحال بود، اینکه دوباره با میو روابطشون خوب شده بود، خیلی روحیه اش رو خوب کرده بود.

گالف:ظهر دیر نکنیا...

میو:باشه عزیزم،مراقب خودت باش، سعی کن بیشتر بشینی که برای فردا سرحال باشی.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now