- سلام عشقای من، خوبین؟
- من هرکاری میکنم، موفق نمیشم بین متن عکس بزارم متاسفانه، نمی دونم چرا واتپدم اذیت میکنه.
- خیلی دوستتون دارم، 💗💗💗😘😘😘😘
____________________________________گالف:عشقم الان میری شرکت؟
میو:آره عزیزم، چطور مگه؟
گالف:میشه سر راه ما رو ببری خونه ی بابام اینا؟
میو:اونجا؟... چیشده که هوس کردی بری اونطرف؟
گالف:خووب،نمیدونم،یکم دلم تنگ شده، دوست دارم برم پیششون.
میو لبخند زد:خیلی خوبه، باشه پس آماده شو، آوا رو هم حاضر کن که ببرمتون.
گالف یه دفه بلند شد:اوففف.... واییی... همه جام درد میکنه.... اوه اوه....
میودر حال خندیدن،رفت سمت گالف:بزار بغلت کنم، قطعا که با این دردت نمی تونی درست راه بری.
میو گالف رو بغل کرد و از پله ها رفت بالا:وقتی شر بازی میکنی و نمی تونی جلوی خودتو بگیری، نتیجه اش میشه این.
گالف:خیلی بدی، انگار تو بدت میاد من اینجوری باشم، بعدم دلم برای عشقم تنگ شده بود...
میو گالف رو گذاشت رو تختشون.
میو:خوب خوشگل من، الان تو که نمی تونی درست راه بری، چجوری میخوای بری اونجا؟
گالف:مسکن خوردم، کم کم اثر میکنه.
میو:چی بگم،خوددانی عزیزم،در هر صورت من تا ظهر نیستم و خودت باید کارات رو جمع و جور کنی.... بیشتر برای کارای آوا میگم البته.
گالف:نگران نباش، من از پس خودم برمیام.
میو با لبخند، لپ گالف رو کشید:باشه شیطون، من میرم وسایل آوا رو آماده میکنم توام حاضر شو که بریم.
میو رفت تو اتاق و آوا رو که داشت کم کم بیدار میشد رو بغل کرد و کامل بیدارش کرد. بعد پوشکش و لباساشم عوض کرد و وسایل داخل ساکش رو چک کرد و ساک به دست و بچه بغل اومد تو اتاق.
میو:عزیزم، حاضری؟
گالف:آره عشقم، اِمم... تو کاراشو کردی... وای مرسیی..
میو:میزارمش تو کرییر، میریم تو ماشین تا تو بیای.
گالف:باشه من الان میز رو جمع میکنم و میام.
بالاخره راه افتادن و گالف برای اولین بار داشت سرزده میرفت خونه ی باباش... امروز خیلی هیجان داشت و خوشحال بود، اینکه دوباره با میو روابطشون خوب شده بود، خیلی روحیه اش رو خوب کرده بود.
گالف:ظهر دیر نکنیا...
میو:باشه عزیزم،مراقب خودت باش، سعی کن بیشتر بشینی که برای فردا سرحال باشی.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....