چند ساعت بعد...
گالف آروم چشماشو باز کرد،اتاق تاریک شده بود. خودشو کشید. دستش رو دراز کرد و چراغ خواب روی پاتختی رو روشن کرد.
یکم گیج بود، نمیدونست روزه یا شب؟... آروم نشست، بمحض نشستن درد بدی تو پایین تنه اش پیچید.
گالف:"اوه چه دردی... انگار واسه بار اول باهاش بودم... ولی خب بیشتر از سه سال گذشته از آخرین بار... ولی چقدر خوب بود... خیلی دلم واسه عشقم تنگ شده بود... "
گالف آروم خودشو کشید لب تخت:"اوییی... خیلی درد داره.... اوففف... میو چرا اینقدر بزرگی... "
در حال غرغر بود که در اتاق باز شد و میو اومد داخل.
میو:سلام عزیزم، بالاخره پاشدی!
گالف:چرا هوا تاریکه؟... مگه ساعت چنده؟
میو:خوشگلم شب شده، ساعت الان 9 شده.
گالف:9 شب؟! ... چه زیاد خوابیدم!..
میو:منم اینجوری شیطونی کنم، انرژیم تموم میشه.
گالف:مگه نکردی؟... یه طرف داستان که تو بودی.
راستی تو کی پاشدی؟میو:من تقریبا دو ساعت قبل، دوش گرفتم، کارامو کردم، شامم درست کردم ولی تو پانشدی. فشاری که رو توعه خیلی بیشتر کوچولوی من. الانم پاشو برو دوش بگیر، منم برم از داروخونه پماد بگیرم، چون دیگه رابطه ای نداشتم چیزیم ندارم.
گالف:چرا رفتی حموم؟!!... بهتر نبود وایمیستادی و با هم میرفتیم؟
میو با تعجب و لبخند:گالف؟... این واقعا خودتی؟
گالف :خب... مگه چی میشه؟ بده بخوام بعد مدتها شوهرم برم حموم؟
میو:نه بد نیست عزیزدلم، ولی خب حموم ما قطعا به جاهای خوبی ختم نمیشه، بعد تو تا چند روز نمی تونی درست راه بری، غیره اینه؟
گالف با یه حالت کیوت:منکه مشکلی ندارم....
میو با لبخند اومد کنار گالف نشست لب تخت و بغلش کرد:خوشگلم.... تو از کی اینقدر دلبر شدی؟...
گالف با لبخند:من بودم ولی رو نکردم...
میو محکم گالف رو تو بغلش فشار داد و بوسیدش:خب دلبر من الان پاشو برو دوش بگیر که سرحال بشی و بتونیم شام بخوریم.... آفرین عزیزم.
گالف:تا حموم منو ببر.
میو:دو قدم راهه...
گالف:میوووو...
میو لبخند زد:باشه.
میو بلند شد و بغل کردش و برد گذاشتش تو حموم.بعد خودش رفت تو آشپزخونه که غذا رو آماده کنه و میز رو بچینه.
گالف یه دوش سریع گرفت و یکم نق نق کرد با خودش بخاطر درد ولی بازم کلا خوشحال بود.
بعد از حموم اومد و خودش و موهاشو خشک کرد. جلوی آینه وایستاد و به بدنش نگاه کرد. تنش پر مارک بود.دست کشید رو بدنش و لبخند زد.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....