چپتر چهل و شش : خونه جدید...

222 42 73
                                    

- سلام عشقای من، من از ساعت ده مشغولم و بخاطر نت ضعیف الان موفق شدم آپ کنم.

- دوستتون دارم😘😘💗💗💗
____________________________________

گالف تمام طول راه به تصمیمی که گرفته بود فکر میکرد. نمی دونست تصمیمش درسته یا نه؟

اصلا باید جلوی میو همینقدر محکم باشه یا مثل قبل با ناز کردن و کیوت بودنم میشه میو رو رام کنه؟

گالف:"نه من باید محکم باشم... نمیخوام کم بیارم... من باید محکم باشم تا بفهمه دیگه نمی تونه بمن زور بگه و باید بهش ثابت بشه من اون آدم قبل نیستم... آره این بهترین کاره... "

بالاخره ماشین وایستاد.

راننده:قربان رسیدیم، با توجه به آدرسی که دادین، این خونه است...

گالف:خوبه ممنون

راننده وسایل گالف رو گذاشت دم در و رفت.

گالف دم در وایستاد، نفس عمیق کشید، موهاشو مرتب کرد...

گالف:" من می تونم... گالف گریه نداریم... حواست باشه... بغضم کردی نباید کسی ببینه.... دخترتو دیدی باید خیلی عادی باشی.... آره من می تونم... "

گالف در زد....

یکم بعد،در باز شد، یه خانوم جوون در رو باز کرد.

تینا:سلام، شبتون بخیر،شما آقای گالف هستید؟

گالف:بله.

تینا:خوش اومدید، بفرمایید داخل، من وسایلتون رو میارم و به آقای میو اطلاع میدم شما اومدین.

تینا گالف رو راهنمایی کرد داخل و خودش لوازم گالف رو برد سمت اتاق مهمان که تو همین طبقه بود.

تینا رفت بالا، میو و آوا تو اتاق آوا بودن.

تینا:قربان مهمونتون اومدن.

میو:باشه تینا،راهنماییش کن، چند لحظه دیگه میایم.

آوا محکم دست زد:آخ جون، مهمون اومد...

تینا اومد پایین و به گالف گفت که میو الان میاد و رفت تو آشپزخونه.

گالفم از فرصت استفاده کرد و تصمیم گرفت یه نگاهی به هال خونه بندازه.

یه چرخی زد تو هال، میخواست ببینه خونه چه شکلیه، چیدمانش چجوریه، داشت همینجور نگاه میکرد که تینا اومد تو هال.

تینا:قربان، لوازمتون رو توی اتاق مهمان که اونطرف سالنه گذاشتم، سرویس کامل اونجا هست، بازم چک کنید و اگر چیزی کم بود بمن بگید لطفا...

گالف:ممنون،نگاه میکنم...

تینا:راستی قربان، قهوه میل دارید یا چای؟

گالف:قهوه با شیر.

تینا رفت که قهوه بیاره....

گالف نشست رو مبل، در حالیکه سرش رو میگردوند:"اینجا از خونه ی خودمون کوچیکتره... ولی رنگاش شادتره.... انگار بودن آوا رنگای مورد علاقه ی میو رو عوض کرده....جالبه برام که خدمتکار داره، اونکه دوست نداشت...حتما نمی تونه کارا رو خودش درست انجام بده... بعد آقا مدعیه همیشه...اَه ولش کن... الان نباید این فکرا رو بکنم... "

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now