در باز شد و مهمونش اومد. میو سرش رو بلند کرد.
میو:تو اینجا چکار میکنی؟
+ :سلام پی میو.
میو:میگم تو اینجا چکار میکنی؟ مگه نگفتم از ما فاصله بگیر.
+ : یه موضوع مهمه و باید مزاحمتون میشدم.
میو:من بحث مهمی با تو ندارم.
+ : ببینید خیلی مهمه، مسئله ی کمی نیست، یجورایی مسئله ی مرگ و زندگیه.... یعنی خیلی خیلی مهمه.
میو:تو چه کار مهمی می تونی با من داشته باشی؟ ترجیح میدم با تو وارد صحبت نشم.
+ : پی میو، اگه بزارید حرف بزنم میفهمید که رو زندگیتون خیلی اثر میزاره.
میو یه نفس عمیق کشید:آه... بگو... میشنوم، فقط اینو بدون اگه مهم نباشه، بد می بینی.
+ : باشه چشم، الان میگم.... را... راستش.... به من و گا... گالف ربط داره.
میو:چی؟... گالف؟!!... شما دیگه چه ربطی می تونید بهم داشته باشید؟
+ : یه اتفاقی هست که ما رو بهم وصل میکنه.
میو: زود باش حرفتو بزن، دیگه داری صبرم رو تموم میکنی.
+ : راستش ما... یعنی من.... یه....
+ بغض کرد و البته یکمم میترسید حرف بزنه.
میو هم که صبرش تقریبا تموم بود، با عصبانیت بلند شد و روبروش رو مبل نشست.میو:آخرین فرصتته واسه حرف زدن.
+ چشماش رو بست و با سرعت گفت : من از گالف یه بچه دارم...
میو یه لحظه مکث کرد، مغزش درست عمل نمیکرد:چی گفتی؟!!... تو... تو الان چی گفتی؟... بچه؟!!...
+ شروع کرد به گریه کردن: بَ... بلهههه...
میو سعی کرد یکم آروم باشه، باز نفس عمیق کشید:تو از گالف بچه داری؟... من این جمله رو شنیدم؟!!...
+ فقط سرش رو تکون داد.
میو با عصبانیت:جواب منو بده؟... شما کِی همچین غلطی کردین؟
+ در حال گریه کردن : پی... تو رو خدا داد نزنین... هق... هق...
میو:هر چقدر دلم میخواد داد میزنم، دهنت رو باز بگو وگرنه یجوره دیگه ازت حرف میکشم.
+ در حال گریه و بزور حرف میزد : اون روز... روزی که از ما عکس گرفتن... ما... رفتیم.... هق.. هق...
میو با عصبانیت:رفتین کجا کتی، حرف بزن؟
کتی: دستشویی.... او... اونجا... با هم... بودیم.... سَریع و یه... یه دفه ای شد....
میو بلند شد و با عصبانیت دست میکشید تو موهاش: یعنی تو توالت با هم سکس داشتین؟.... خدای من.... خدای من...
VOCÊ ESTÁ LENDO
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanficکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....