چپتر سی و یک : یه اتفاق کوچولو ولی تاثیرگذار...

308 47 68
                                    

در باز شد و مهمونش اومد. میو سرش رو بلند کرد.

میو:تو اینجا چکار میکنی؟

+ :سلام پی میو.

میو:میگم تو اینجا چکار میکنی؟ مگه نگفتم از ما فاصله بگیر.

+ : یه موضوع مهمه و باید مزاحمتون میشدم.

میو:من بحث مهمی با تو ندارم.

+ : ببینید خیلی مهمه، مسئله ی کمی نیست، یجورایی مسئله ی مرگ و زندگیه.... یعنی خیلی خیلی مهمه.

میو:تو چه کار مهمی می تونی با من داشته باشی؟ ترجیح میدم با تو وارد صحبت نشم.

+ : پی میو، اگه بزارید حرف بزنم میفهمید که رو زندگیتون خیلی اثر میزاره.

میو یه نفس عمیق کشید:آه... بگو... میشنوم، فقط اینو بدون اگه مهم نباشه، بد می بینی.

+ : باشه چشم، الان میگم.... را... راستش.... به من و گا... گالف ربط داره.

میو:چی؟... گالف؟!!... شما دیگه چه ربطی می تونید بهم داشته باشید؟

+ : یه اتفاقی هست که ما رو بهم وصل میکنه.

میو: زود باش حرفتو بزن، دیگه داری صبرم رو تموم میکنی.

+ : راستش ما... یعنی من.... یه....

+ بغض کرد و البته یکمم میترسید حرف بزنه.

میو هم که صبرش تقریبا تموم بود، با عصبانیت بلند شد و روبروش رو مبل نشست.

میو:آخرین فرصتته واسه حرف زدن.

+ چشماش رو بست و با سرعت گفت : من از گالف یه بچه دارم...

میو یه لحظه مکث کرد، مغزش درست عمل نمیکرد:چی گفتی؟!!... تو... تو الان چی گفتی؟... بچه؟!!...

+  شروع کرد به گریه کردن: بَ... بلهههه...

میو سعی کرد یکم آروم باشه، باز نفس عمیق کشید:تو از گالف بچه داری؟... من این جمله رو شنیدم؟!!...

+ فقط سرش رو تکون داد.

میو با عصبانیت:جواب منو بده؟... شما کِی همچین غلطی کردین؟

+ در حال گریه کردن : پی... تو رو خدا داد نزنین... هق... هق...

میو:هر چقدر دلم میخواد داد میزنم، دهنت رو باز بگو وگرنه یجوره دیگه ازت حرف میکشم.

+ در حال گریه و بزور حرف میزد : اون روز... روزی که از ما عکس گرفتن... ما... رفتیم.... هق.. هق...

میو با عصبانیت:رفتین کجا کتی، حرف بزن؟

کتی: دستشویی.... او... اونجا... با هم... بودیم.... سَریع و یه... یه دفه ای شد....

میو بلند شد و با عصبانیت دست میکشید تو موهاش: یعنی تو توالت با هم سکس داشتین؟.... خدای من.... خدای من...

عشق و اجبار (Love and compulsion) Onde histórias criam vida. Descubra agora