- سلام عشقای من💖💖💖💖😍😍😍😍😍
- مرسی از درکتون و ممنون از محبتتون.
- خداروشکر شرایطم بهتر شد و الان موفق شدم آپ کنم.
- امیدوارم دوستش داشته باشین.
- دوستتون دارم❤️❤️❤️😘😘😘😘😘
____________________________________
چپتر بیست وهشت
عشقم دوستت دارم....میو خشکش زده بود، به گالف نگاه میکرد ولی هیچ حرکتی نداشت، مغزش هنگ کرده بود، این حرکت گالف رو نمی تونست درک کنه.
صدای همهمه ی توی سالن داشت بلندتر میشد، همکارای میو هم متعجب بودن. مجری رفت سمت میوگالف.
مجری با خنده و تعجب:راستش من الان تو شوکم، اصلا نمی دونم چی باید بگم، هر چیزی رو تصور میکردم جز این حرکت.... واقعا قابل درک نیست.... دوستان میشه لطفا آروم باشید...
میو از عصبانیت دستاش رو مشت کرده بود، با ناراحتی چرخید سمت جمعیت و فقط گفت:ببخشید...
سریع از پله های سن رفت پایین و گالفم بدو بدو رفت دنبالش.
گالف با اضطراب زیاد:میو... میو... عزیزم... یه لحظه وایستا...
میو مستقیم رفت سمت دفترش و اصلا به صدای گالف توجه نمیکرد. تا رسید به دفترش بی توجه به پشتش رفت داخل و خواست در رو ببنده که گالف سریع خودشو رسوند و پاشو گذاشت لای در.
گالف:میوووو.... لطفا بزار بیام تو.... بزار حرف بزنم...
میو یه لحظه وایستاد و با عصبانیت نگاش کرد و یه دفه در رو کشید عقب و گالف پرت شد به جلو.
گالف:هِ... هِ.... نفسم گرفت، چقدر تند اومدی.
گالف در رو بست و نشست رو مبل نزدیک میز میو.
میو خیلی جدی:میشنوم.
گالف آب دهنش رو قورت داد:من.... من... چیزی که گفتم واقعی بود.
میو با شدت زد رو میز:گالف...
گالف یه تکون شدید خورد:چِ... چرا اینقدر عصبانی شدی؟... مگه من... چی... چی گفتم؟
میو:گالف... تو مثل اینکه نمی فهمی چیشده؟
گالف حالا بغض کرد:من... من فقط گفتم دوستت دارم...
میو:مگه من گفتم جمله ات مشکل داره یا چرا ابراز علاقه کردی؟... تو.... میفهمی اینجا کجاست؟ تو میدونی تو محل کار من، اونم دانشگاه، رو سن، جلوی اینهمه همکار و دانشجو جای این مسخره بازیا نیست؟
گالف شروع کرد به گریه:هق... هق... اصلا حرف من برات ارزش نداره؟... هق... هق... من خسته شدم از این شرایط... از اینکه همه رو تو کراش دارن.... اینکه فکر میکنن ازدواجت دروغه...
میو که عصبی بود، راه میرفت و دست میکشید تو موهاش:تو همونی نیستی که بزور حلقه دستت کردم؟... هر جا خواستم بگم ازدواج کردیم طفره رفتی... بهت گفتم که از اینکارت پشیمون میشی، نگفتم؟... اگه بقیه رو من کراش دارن،چون نمیدونستن همسر من کیه...
ESTÁS LEYENDO
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanficکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....