- سلام عشقای من، امیدوارم خوب خوب باشین.
- مرسی از پیامای قشنگتون و ممنونم که حال منو و همسرم رو پرسیدین
- یه کوچولو بهتر شده و من فرصت کردم یه پارت کوچولو آماده کنم و آپ کردم.
- خیلی دوستتون دارم😘😘😘😘💗💗💗💗
____________________________________
خونه برایت وین....برایت صبحانه خورد و آماده دم در وایستاده بود.
برایت:پسرا زود باشین، دیر میرسیم.... الن بدو دختر، دیر شد...
وین اومد دم در و لبای برایت رو بوسید:عزیزم ببخشید دیگه اینا درست نمیشن.
برایت:اشکالی نداره، اینم جزئی از زندگی ماست... رایتی عشقم خودتو خسته نکن... فقط تمرکز کن رو درسات، من یه چیزی لز بیرون سفارش میدم.
وین:وای بیخیال، غذا درست کردن ساده که آدمو خسته نمی کنه، نگران نباش.
برایت:عزیزم من نگران امتحاناتم، از هفته ی بعد شروع میشه ولی تو هنوز خیلی نخوندی، سرکارم که میری.
وین برایت رو بغل کرد:مرسی که اینقدر به فکرمی ولی اصلا جای نگرانی نیست.
الن:به به باز تو بغل همین، جناب وین این ددی خودمه ها.
وین با خنده:بله صددر صد، نمی دونم چجوری که ددی خواهرم، شوهر منه...
الن اخم کرد:خیلی لوسی وین.
برایت:باشه باشه، من متعلق به همه ام، الن جون کیفتو بده بیارم تا ماشین...
داداش وین:پی ببخشید دیر شد...
برایت:اشکال نداره بریم
گوشی برایت زنگ خورد:سلام، باشه، میام، آره سرم خلوته. اوکی تا یکساعت دیگه اونجام.
وین:کی بود؟
برایت:گالف بود، میخواد برم خونه اش وببینمش، گفت باید با هم حرف بزنیم.
وین:گالف میدونه ما ازدواج کردیم؟
برایت:نه فکر نکنم عزیزم، اینقدر فکرش درگیره یاد این چیزا نیفتاده.
وین:آره، طفلکی خیلی سختی کشیده،لطفا حواست بهش باشه عزیزم.
برایت:نگران نباش عزیزدلم، من مراقبشم، مگه میشه تو چیزی از من بخوای و من نه بگم.
وین لبخند زد:خیلی دوستت دارم.
برایت گونه ی وین رو بوسید:منم دوستت دارم عشقم.... ظهر می بینمت.
الن جلو نشست و دو تا برادرا پشت. تو این دو سه سالی که برایت وین با هم زندگی میکردن، یه روال ثابتی داشتن، هر روز برایت، قبل شرکت رفتن بچه ها رو می رسوند مدرسه، وین چون دیرتر میرفت سرکار بعد اونا کاراشو میکرد و با ماشین خودش میرفت.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....