چپتر سی و پنج : بهم گفتی عزیزم...

283 51 39
                                    

فردا صبح...

میو بیدار شد، خیلی خسته بود و گیج. سرش به شدت درد میکرد،میدونست گریه های دیشب و عصبانیتش باعثشن.

بسختی از جاش بلند شد، رفت زیر دوش، خیلی سریع خودشو شست و اومد بیرون. لباساش رو پوشید داشت از پله ها میرفت پایین که صدای آوا رو شنید.

رفت تو اتاق:ای وای، خانوم کوچولو چه زود پاشدی هنوز باید میخوابیدی، شاید گرسنته، میخوای شیر بخوری؟

میو آوا رو بغل کرد و بازم تو بغلش آروم شد.

میو:اوه اوه، اوضاعت خرابه، نیاز به تعویض اورژانسی داری، چقدر خیس کردی تو؟ مگه چقدر شیر خوردی تا صبح؟...بنظرت مامانت رو صدا بزنم یا... ولش کن اصلا، خودم کاراتو میکنم، الان میبرم و میشورمت، فقط بهم وقت بده لباسمو در بیارم.

میو لباساش رو درآورد که خیس نشن و آوا رو شست و بعدم پوشکش کرد و لباس پوشوند بهش.

میو:به به، چه خانومی شدی، تر و تمیز و مرتب... بنظرم شیرت رو بریم پایین بخور. من الان لباسامو دوباره بپوشم، بعد بریم.

میو لباس پوشید و آوا رو بغل کرد و رفتن پایین.

گالف داشت میز صبحانه رو میچید.

گالف:سلام عزیزم... اِ... مگه آوا بیدار شده؟ صداش تو پیجر نیومد که؟

میو:سلام،آره تازه بیدار شده بود که رفتم پیشش، خیلی خیس بود، عوضش کردم.

گالف رفت سمت میو و آوا رو بغل کرد:مرسی عزیزم، من خودم انجام میدادم.

میو:مشکلی نیست، کار پیچیده ای نکردم.

آوا شروع کرد به نق نق. گالف شیشه رو گذاشت دهنش و هی خورد و لابلاش غر زد. میو هم جدی بود و چهره اش تو هم بود. گالف بهش نگاه کرد ولی ترجیح داد چیزی نگه.

گالف:آوا تو که الان خوش اخلاق بودی، چیشد باز؟

میو نشست پشت میز و مشغول صبحانه شد و گالفم مجبور شد با آوا بشینه، چون آوا رو میذاشت تو گهواره واینمیستاد.

میو سردردش زیاد بود و داشت پیشونیش رو ماساژ میداد. گالف بهش نگاه کرد، یاد دیشب افتاد و میدونست نتیجه ی اونه.

گالف:میووو.... اِمم.... سرت درد میکنه؟

میو:یکم...

گالف:فکر کنم بخاطر بحث دیشبمونه، نه؟ نتونستی بخوابی و الانم اینجوریه.

میو یه نگاهی به گالف کرد:مگه مهمه؟... بهرحال مسکن میخورم، خوب میشه.

آوا بازم نق میزد و شیشه رو پس میزد.

گالف:آوا.... بخور دیگه، اول صبح که آدم اینقدر بداخلاقی نمیکنه.

همون موقع موبایل گالف زنگ خورد.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Where stories live. Discover now