فلاش بک...
گالف یه گوشه ی اتاق نشسته بود، اینقدر مضطرب بود که میترسید یه قطره اشک بریزه. فکر میکرد شاید بلای بدتری سرش براش بیارن، پس ترجیح میداد فعلا ساکت باشه.
گالف نمی دونست چی در انتظارشه، فقط مطمئن بود خوب نیست...
گالف:"خدایا کمکم کن... من باید طاقت بیارم... من نباید خودمو ببازم.. "
از اونطرف رزا رسید به خونه ویلایی. جیمز براش توضیح داد که چکارایی کردن.
گالف صدای کلید تو قفل رو شنید،ضربان قلبش رفت بالا...
رزا با جمیز اومدن تو.
رزا:پسر کوچولومون حالش چطوره؟... چه تر و تمیز و مرتب شدی...ببین الان یه نفر میاد اینجا که از این به بعد باید با اون باشی، حواست باشه درست رفتار کنی وگرنه کاری میکنم که از زنده بودنت پشیمون بشی... اگه کوچکترین خطایی بکنی، زنده نمیزارمت...
جیمز:خانوم نگران نباشین، حواسم بهش هست، راستی خانوم صورتش خوبه؟
رزا یه نگاهی به گالف کرد:آره خوبه، الان بریم،در رو ببند تا فرانک برسه.
نیم ساعت بعد...
رزا رفت به استقبال فرانک. یه مرد تقریبا 50 ساله ولی نسبتا جذاب از ماشین فوردش پیاده شد.
فرانک یه قمارباز حرفه ای بود، خیلی پولدار بود و یه بخش بزرگی از زندگیش تفریح و سکس بود. تعداد زیادی دختر پسر دور و برش بودن که یا برای جایی کار میکردن و موقت باهاش میخوابیدن یا خودش اونا رو تو قمار یا جای دیگه خریده بود.
از تنوع سکس لذت میبرد و وقتایی که خونه بود، معمولا مشغول سکس بود. اون چند سالی بود که با رزا آشنا بود و با هم کار میکردن.
رزا میدونست که گالف اگه دست فرانک بیفته دیگه نمی تونه در بره و تا میو بخواد بفهمه گالف کجاست،فرانک حسابی باهاش خوابیده و دیگه گالف برای میو بی ارزش میشه.
رزا:وای فرانک عزیزم، خوش اومدی...
فرانک صورت رزا رو بوسید:سلام زیبارو، خوبی؟
رزا:تو رو که دیدم عالی شدم
رفتن داخل و نشستن.
رزا:چی میل داری عزیزم؟
فرانک:قهوه ی تلخ.
رزا:برای آقا قهوه تلخ بیارین.
فرانک:خوب رزا، چیشد یاد من افتادی؟ چند وقت بود ازت خبر نداشتم.
رزا:اوه فرانکی من، میدونی درگیر یه مسئله شخصی بودم، مجبور شدم چند وقت تو چشم نباشم، فقط همین.
فرانک:حل شد؟
رزا:تقریبا، راستش بخاطر حل کردنش یه تیکه ای بدست آوردم که فقط خوراک خودته، خواستم بخاطر تشکر ازت و هدیه ی تولدت، بهت بدمش.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....