سه روز بعد، کمپانی میو....
میو:این جلسه خیلی مهمه، همه چیزش آماده است؟
منشی :بله قربان همه چیز اوکی شده، الاناست که برسن.
میو:بگو مدیرا بیان.
شروع جلسه....
میو شدیدا درگیر صحبت بود و کارمنداش داشتن مدارک و مستنداتی که میو میخواست رو به کمپانی ارائه میدادن.
تلفن یکی از مدیرا زنگ خورد و رفت بیرون و صحبت کرد. وقتی برگشت یکم بهم ریخته بود.
مدیر:قُ... قربان، از شرکت ساختمانی زنگ زدن، بابت پروژه ی عمرانی. میگن باید خیلی سریع با شما صحبت کنن.
میو یه اخمی کرد و موبایل رو گرفت، صحبتش که ادامه پیدا کرد، کم کم نشانه های عصبانیت رو صورتش ظاهر شد. لحنش تغییر کرد و بلند شد و از اتاق جلسه، رفت تو دفترش که اتاق کناری بود.
صداش رفت بالا و حسابی عصبی شد. منشی رو صدا زد، اون اومد تو اتاق، داد زد:بگو کاناوات همین الان اینجا باشه.
چند لحظه بعد...
کاناوات:قربان با من کار داشتید.
میو با عصبانیت :شما چطور بدون هماهنگی با من، پروژه رو متوقف میکنی؟ چجوری به خودت اجازه دادی جای من تصمیم بگیری؟ مگه نگفتم اون مصالح و تیم کاری باید از اول ماه اونجا باشن؟ بهم بگو پس چرا نیستن؟ ها؟
کاناوات:قربان، منو ببخشید که بجای شما تصمیم گرفتم ولی یکم تعلل کردیم و اون چیزی که شما خواستید، دیگه تو بازار پیدا نشد و ما مجبور شدیم فعلا پروژه رو متوقف کنیم تا همه چیزش آماده بشه.
میو با داد و بیداد و حسابی عصبانی:نه بابا، چرا تعلل، ها... چرا؟ مگه غیر از اینه که اون زمان همه چیز اماده بود، لعنت به شما با این بی توجهیتون، کارفرما الان شاکیه، چکارش کنم، خسارتش رو کی میده؟ جوابمو بده؟
همون لحظه در باز شد و یه پسر جوون با سرعت وارد شد و رفت جلو و میو رو هل داد:هی عوضی، کی به تو اجازه داده با پدر من اینجوری صحبت کنی؟ تو فکر کردی کی هستی؟
میو عصبی تر شد:هی تو کی هستی این وسط؟ زیادی آتیشت تنده، برو کنار بزار باد بیاد کوچولو.
رو به کاناوات:هی چرا جوابمو نمیدی؟ باید چکار....
تا میو بخودش بجنبه، فنجون قهوه پاشیده شد رو صورت و لباسش. همون لحظه میو چرخید و دید همه از اتاق جلسه اومدن تو دفترش و شاهد اون بحثن، ولی میو اینقدر درگیر بوده که اصلا متوجه نشده بود.
کاناوات:وای گالف، این چکاری بود کردی؟ قُ... قربان،شرمنده ام، قربان نمی دونم چجوری عذرخواهی کنم.
کاناوات یه دستمال برداشت و رفت سمت میو که لباسش رو تمیز کنه.
میو با عصبانیت، کاناوات رو هل داد عقب و داد زد:بمن دست نزن.
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....