نصف شب...
میو آروم بلند شد، نتونسته بود بخوابه، خودشم نمی دونست چرا اینقدر اذیت میشه.
رفت تو اتاق کارش و سیگارش رو روشن کرد و سیگار کشید. به کاراش فکر کرد و سعی کرد برای خودش یه دلیل محکم جور کنه تا بتونه پرونده ی رزا رو ببنده.
دو سه ساعتی بیدار بود و فکر کرد. بعد اومد رو کاناپه ی تو هال دراز کشید و یکم چرت زد و ساعت 6 بیدار شد.
بلند شد و کارای روتین رو انجام داد. مشغول آماده کردن صبحانه بود که گالفم آروم آروم از پله ها اومد پایین.
گالف هنوز خواب آلود بود:سلام.
میو با لبخند:سلام عشقم، صبحت بخیر.... خوب خوابیدی؟
گالف در حالیکه تو بغل میو بود و سرش رو میکشید به گردنش:آره.
میو:خوبه، خیلی خوبه.... بیا بشین صبحانه بخور که سرحال بشی.
گالف:تو کی پاشدی؟
میو:مثل همیشه.
گالف:میوووو....الان چند روزه که مامان بابا رو ندیدیم.... بریم پیششون؟
میو اومد نشست روبروی گالف:واقعا؟... یعنی دلت تنگ شده براشون؟...
گالف خیلی آروم:خووب... آره..... نمیشه من دلم تنگ بشه؟!
میو لپ گالف رو کشید و با لبخند گفت:تو کی وقت کردی اینقدر کیوت بشی؟... هر روز ملوس تر از روز قبلی... یکاری کردی که من رو حرف خودمم نتونستم وایستم...
گالف با خجالت خندید.
میو:فدای خنده ات عزیزم.... اتفاقا خوبه بریم، میا هم قطعا دلش تنگ شده.... بعد تولد میخواست بره ولی داستانای ما پیش اومد و وایستاد. این چند روزم که خبری نگرفتیم ازشون.
گالف:خوبه.... کِی بریم؟
میو:برای فرداشب هماهنگ میکنم.
گالف:چرا امشب نریم؟
میو:عزیزم من امشب کار دارم، اتفاقا میخواستم بگم اگه دوست داری بازم بگو مایلد بیاد پیشت.
گالف با اخم و لبای آویزون:اوفف... بازم کار.... اَه... پس کِی کارت تموم میشه؟
میو:خوشگلم یکم تحمل کنی درست میشه، یه امشبم صبر کن، بهت قول میدم دیگه اینجوری نشه؟... باشه نفسم؟
گالف با ناز:باشه...
میو:مرسی عشقم که درکم میکنی.
گالف لبخند زد.
چند لحظه بعد...
گالف:میووو.... منو میرسونی دانشگاه؟
میو لپ گالف رو کشید:ای پسره ی لوس... چرا با ماشین خودت نمیری؟... من واسه چی خریدمش؟
YOU ARE READING
عشق و اجبار (Love and compulsion)
Fanfictionکاپل اصلی : میوگالف ژانر : درام/عاشقانه/بی ال رده سنی : بزرگسال پایان یافته اینکه یه نفر رو مجبور کنی باهات باشه، باعث میشه عاشقت بشه....