چپتر پنجاه و دو :خیلی خوشحالم...

234 42 160
                                    

تو مسیر میو آمپرش خیلی بالا بود و عصبی بود، اصلا نمی تونست با حرفای آوا کنار بیاد، اینقدر از دست میا عصبی بود که داشت منفجر میشد.

از اونور گالف، کلا خوشحال بود، شنیدن حرفای آوا خیلی هیجانزده اش کرده بود، باورش نمیشد آوا میخواست گالف مامانش بشه.

اینکه آوا اونو قبول کرده بود و خودش میخواست خیلی برای گالف آرامش بخش بود،واسه همین تمام مدت صورتش رو به پنجره بود و زیر زیرکی لبخند میزد و کیف میکرد.

ولی یجوری نشسته بود که میو متوجه خوشحالیش نشه.

آوا تو مسیر خوابش برد و میو گالفم با هم صحبتی نکردن، یعنی گالف میخواست حرف بزنه ولی میو اینقدری ناراحت بود که گالف یکم از عصبانیتش ترسید و ترجیح داد سکوت کنه.

بالاخره رسیدن دم در و ماشین که وایستاد آوا آروم بیدار شد.

آوا خیلی خواب آلود در حالیکه چشماشو می مالید گفت:لِسیدیم؟... ددی... من گلسنمه..

میو یه نفس عمیق کشید:دخترم من یه کاری دارم باید برم، شاید یکم طول بکشه، گالفی برات یه چیزی آماده میکنه، الان بیا ببرمت و کاراتو بکنم که برم، دیرم نشه.

آوا با اخم:ای بابا... من میخواستم لباسمو بپوشم و بلقصم بلات...

میو یه لبخند زد:نفسم من میرم و زودی میام که رقص پرنسسم رو ببینم، باشه؟

آوا با غر غر:بااااشه...

میو آوا رو بغل کرد و بردش داخل، گالفم پاکتای خرید رو برداشت و برد داخل.

میو و آوا رفتن بالا، آوا رو برد دستشویی، لباساشو عوض کرد و بعدش آورد پایین.گذاشتش تو اتاق بازیش و اونم مشغول بازی با اسباب بازیای جدیدش شد.

میو رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان برداشت، همون موقع گالف اومد پیشش.

گالف:عزیزم... تو کجا میخوای بری؟

میو:کار دارم.

گالف:چه کاریه که من ازش بیخبرم؟..

میو:کاره دیگه.

گالف:نگو که میخوای بری سراغ میا، بگو اشتباه حدس زدم؟

میو مکث کرد و جواب نداد...

گالف:پس درسته، وقتی سکوت میکنی یعنی همینه، میو یه اشتباهی شده، مگه الان آوا ما رو با هم ندیده؟...

میو:چه ربطی داره، ما پدر مادرشیم، ضمنا در شرایط بدی نبودیم.

گالف:کدوم پدر و مادر، مگه آوا میدونه من باهاش چه نسبتی دارم؟... ها میدونه؟... نخیر نمی دونه... بعدم تو از کجا میدونی اونا شرایط بدی داشتن؟

میو:چرا داری رفتار میا رو توجیه می کنی؟

گالف:من توجیه نمی کنم، دارم میگم عکس العملت خیلی شدیده... ضمنا باید خوشحال باشیم که باعث شده آوا منو بخواد و علاقه ما رو حس کنه.

عشق و اجبار (Love and compulsion) Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt