(تونی)
به دستور اون صدای فاکی چاقو رو بالا برد و روی انگشتش پیاده کرد
فریادش دیوارا رو لرزوند,انگشت اشاره ش رو به راحتی قطع کرده بود...
خون فوران کرد,با دست دیگه ش محل بریدگی رو محکم چسبید تا مانع خونریزی بشه,سرش با دیدن انگشت سیاه شده و قطع شده ش گیج میرفت,انگشت رو برداشت و وارد سوراخ جعبه ی کناریش کرد,جعبه باز شد و توش کلید رو دید
تا خواست کلید رو برداره در خروجی با صدای وحشتناکی شکست و استیو سریع داخل شد
استیو:تونی...حالت خوبه؟
تونی:نه افتضاحم نمیتونستی زودتر بیای؟؟؟؟
استیو:خیلی عذرمیخوام اولیاحضرت...
سمت تونی رفت و با دیدن انگشت قطع شده ش با وحشت گفت:آخ تونی...چیزی نیست محکم بگیرش ازش خون نره
تونی:وایستا...این...این کلید رو بردار...
استیو:الان وقت این کارا نیست بیا بریم بیرون
تونی داد زد:میگم برش دار بخاطرش انگشتمو بریدم...چیزه مهمیه حتما
استیو کلافه کلید رو برداشت,داخل جیبش گذاشت و سمت تونی رفت تا کمکش کنه بیرون برن
لوکی کم کم چشماش بسته میشد,باکی که متوجه شد شونه هاشو گرفت و تکون داد و گفت:لوکی...هی هی با توام نبند چشاتو...لعنتی!!...سپس از جا بلند شد و سمت سالن قبلی برگشت
درو باز کرد و وارد سالن قبلی شد ولی همه چیز غیرعادی بود
میز بیلیاردی که گوشه ی دیوار بود از وسط نصف شده و توپ های روش همه جا پخش بودن,زمین پر از لکه های خون خشک شده و اون در قرمز هم باز بود ولی داخلش چیزی جز سیاهی دیده نمیشد...
ترس به وجودش تزریق شد...کی اینکارا رو کرده بود؟پشت اون در قرمز که گفتن بازش نکنن چی بود؟...
دلش نمیخواست وارد اون جهنم شه ولی وقتی وضعیت لوکی رو میدید نمیتونست رهاش کنه...یادش اومد وقتی وارد اینجا شدن یه جعبه ی کمک های اولیه کنار در ورودی دید...
نگاهی انداخت و پیداش کرد,باعجله وارد اون سالن خونی و حال بهم زن شد
اصلا جرعت نگاه کردن به داخل اون اتاق با در قرمز رو نداشت,به جعبه رسید,درشو باز کرد و دید داخلش پر از باند و آرام بخش و چیزای دیگه بود...
درشو بست و بدو سمت در برگشت
لوکی بی هوش بود,جعبه رو زمین گذاشت و متوجه شد یکی از آرام بخش هارو تو سالن قبلی انداخته....
دوباره سمت در رفت و ایستاد...خشکش زد...وحشت زده سرجاش میخکوب شد...
این دفعه زمین سالن قبلی پر از دل و روده و قلب و مغز و تیکه های بریده شده ی دست و پا بود...
مطمئن بود وقتی که برای برداشتن جعبه رفته بود اعضای بدن زمین نریخته بود...نمیدونست بره اون آرام بخشی که زمین افتاده بود رو بیاره یا بمونه و بی خیالش شه...ممکن بود این تنها جعبه ی کمک های اولیه ای بود که داشتن و هدر دادن یدونه آرام بخش هم ریسک بزرگی بود چون معلوم نبود چی در انتظارشونه و مطمئنا به مسکن نیاز داشتن...
سرشو تکون داد و داخل دوید,از اون چندتا پله سریع پایین رفت,خم شد و سرنگ حاوی مایع آرام بخش رو برداشت و تا خواست برگرده صدای وحشتناک بسته شدن در باعث شد قلبش تیر بکشه.......
استیو و تونی از اتاق بیرون اومدن,تونی با دیدن لوکی گفت:لوکی...وای خدا...چیشده.؟؟؟..از استیو فاصله گرفت و سمت لوکی رفت
استیو دوروبر رو نگاه کرد و باکی رو ندید
تونی سریع با دیدن اون سرنگ ها و فهمیدن اینکه آرام بخشن,یکیشونو برداشت و به ساعد دست لوکی تزریق کرد
گریه ش گرفته بود,گردن لوکی رو گرفت و با صدای گرفته گفت:لوکی...زندگیم...لطفا اینکارو بامن نکن...التماست میکنم...
نگرانی از نبود باکی ذره ذره در قلب استیو شدت پیدا میکرد
ولی شنیدن صدای جیغ ناتاشا افکارش رو بهم ریخت
تونی:نات...اون کجاست؟؟؟ پیداش کن استیو خواهش میکنم
استیو سریع سمت اتاق ناتاشا رفت,در خودش باز شد,استیو سریع داخل رفت,ناتاشا به دستگاهی بسته شده و سوزنی از جلو ذره ذره به چشم نات نزدیک تر میشد و کمی بعد میتونست مردمکشو سوراخ کنه....
نات جیغ زد:استیو...توروخدا کمکم کن...خواهش میکنم...
استیو سریع سمت دستگاه دوید و گفت:آروم باش نات من اینجام...نجاتت میدم....
سوزن تنها چند سانت با چشم ناتاشا فاصله داشت
استیو هر قدر میتونست به دستگاه ضربه زد ولی هیچ کمکی به کم شدن سرعتش نکرد,داد زد:تونی یالا بیا
ثانیه ای بعد تونی به داخل هجوم آورد
نات باز با گریه جیغ زد:توروخدا کمکم کنین...
تونی سمت دستگاه رفت,با کمک استیو قسمتی ازش رو کندن که سیم هاش بیرون زد
استیو سمت نات رفت سوزن چند میلی متر با چشم ناتاشا فاصله داشت
تونی تک تک سیم هارو پاره میکرد تا یکیش کارساز باشه
استیو وقتی دید چاره ای نداره دستشو روی چشمای ناتاشا گذاشت و سوزن پوست دست استیو رو سوراخ کرد
فریادی مملو از درد از جانب استیو به گوش تونی رسید,آخرین سیم قرمز رو هم پاره کرد که دستگاه از حرکت ایستاد...
استیو سوزن رو از دستش بیرون کشید و گوشه ای انداخت
زنجیرهایی که به دستای نات بسته شده بودن باز شدن و نات پایین اومد
با گریه استیو رو بغل کرد و گفت:ممنونم..استیو ممنونم...
استیو موهای ناتاشا رو نوازش کرد و گفت:تموم..شد...گریه نکن..
تونی جلو اومد و گفت:فاک...بیاین بریم بیرون...
وارد سالن شدن استیو به دیوار تکیه داد,تونی یکی از باند هارو برداشت و دور دست استیو پیچید
محل بریدگی انگشت خودشم پانسمان کرده بود
ناتاشا زمین نشست,هنوز از ترس میلرزید
استیو:تونی تو باکی رو ندیدی؟
تونی:نه...شاید رفته سراغ بقیه
استیو:شاید...
ناتاشا:زودباشین بقیه موندن...شارون..وندا..
استیو حرف ناتاشا رو قطع کرد و گفت:شارون مرده...کاری نمیشه کرد
ناتاشا و تونی هردو شوک زده از حرف استیو سکوت کردن
استیو همونطور که سمت یکی از اتاق ها میرفت گفت:یالا نات تونی برین سراغ بقیه...
استیو وارد اتاق وندا شد
با دیدن صحنه فحشی زیرلب داد و سمت وندا دوید
برعکس آویزون شده و به دهنش چسب زده بودن
با دیدن استیو آخرین توانش رو بکار برد و ناله کرد
استیو:چیزی نیست وندا الان میارمت پایین دووم بیار
سریع بیرون دوید,قیچی رو از جعبه کمک های اولیه برداشت و داخل اتاق برگشت,با یه دست سر وندا رو بالا گرفته بود و با اون یکی دستش طنابی که برعکس نگهش داشته بود رو برید,سریع گرفتش تا مانع برخورد سرش به زمین شه
کمک کرد بلند شه,موهاشو کنار زد و چسب رو از دهنش کند گفت:حالت خوبه؟؟
وندا نفسی تازه کرد,گفت:خوبم...فقط سرم گیج میره ممنون استیو....
استیو بلندش کرد و بیرون بردش و گوشه ای نشوندش
تونی هم پیترو رو از جایی کی قرار بود توش با حرارت زیاد بسوزه رو بیرون کشید و نات هم با کمک استیو,ثور رو از اتاق بیرون آوردن
چند دقیقه ای گذشت و وقتیکه لوکی چشماشو باز کرد,استیو عصبی ازش پرسید:فقط تو پیش باکی بودی...کجاست؟؟؟؟
لوکی:من...من بی هوش بودم نمیدونم....
استیو مشتی به دیوار زد طوریکه رد دستش روی گچ دیوار باقی موند
تونی که سعی در آروم کردنش داشت گفت:نگران نباش شاید...
استیو:شاید..شاید چی تونی؟؟ بخاطر نجات دادن شماها از عشق خودم غافل شدم...
لوکی که با تزریق آرام بخش کمی از دردش کاسته شده بود گفت:تاجایی که یادم میاد این جعبه اینجا نبود...
ناگهان وندا گفت:این..این جعبه تو سالن قبلی بود من دیدمش
استیو متعجب پرسید:چی؟....چی میگی...یعنی...
ثور پشت گردنش رو مالید و گفت:شاید برگشته سالن قبلی
استیو سمت در هجوم برد ولی قفل بود,شکستنی هم نبود چون از جنس آهن خالص بود.............
YOU ARE READING
Re-cut
Horrorاکیپ ۹ نفره شون برای پول،وارد یه بازی(اتاق فرار) میشن اما هر مرحله از قبلی سخت تر و وحشتناک تره تا جایی که کم کم به مرگشون ختم میشه و نقاب از چهره ی بعضیا برداشته میشه ... کاراکتر ها : استیو،باکی،تونی،لوکی،ثور،ناتاشا،پیترو،واندا،شارون ژانر: اسلشر/د...