Part 33

137 20 6
                                    

هوای جنگل خیلی سرد بود طوری که حاضر بودن باز برگردن داخل اون ساختمون ولی بیرون نمونن...
تنها چیزی که از ناتاشا,یعنی دستش,باقی مونده بود رو خاک کردن
تونی سمت باکی رفت و کنارش روی چمن های سرد نشست
گفت:خودتو عذاب نده استیو...نمیتونستیم نجاتش بدیم...
استیو:دستشو گرفته بودم!...تقصیر من بود!...کاش اول اونو میفرستادم بیرون...
تونی:اونموقع تو اینجا نبودی...هرطوری میشد الان یکیمون نبود...
سپس ادامه داد:هرچند...تموم شد...دیگه همه ی اون عذابا تموم شدن....پاشو...باید ماشینمونو پیدا کنیم...
سپس از جا بلند شد و دستشو سمت استیو دراز کرد
استیو دستشو گرفت و بلند شد
ثور:باید برگردیم جلوی ساختمون...ما الان پشتشیم...ماشینو جلوش پارک کردیم...
لوکی:بیاین دیگه...یه جا وایستیم یخ میزنیم...
استیو سمت باکی رفت,گفت:دیدی بهت گفتم؟همچیز تموم شد!...دیگه نگران چیزی نباش...
سپس پشت گردن باکی رو گرفت و پیشونیشو بوسید
باکی لبخندی زد و گفت:خوشحالم که همه چیز تموم شد!
استیو دست باکی رو گرفت و دستشو وارد جیب کت خودش کرد و به راه افتادن...
لوکی:فااااااعک....خیلی سرده...
تونی سریع کتش رو درآورد و به لوکی داد
تونی:بپوشش عزیزم...پشمی نیست ولی از هیچی بهتره...
لوکی کت رو گرفت و سریع پوشید و گفت:ممنون تونی...میدونی که من از سرما متنفرم...
ثور با ناراحتی به تونی و لوکی که دست تو دست هم بودن رو نگاه میکرد و برخلاف بقیه تنها راه میرفت
استیوم متوجهش شد,صداش زد و گفت:هی ثور...بیا اینجا..
ثور تفاوتی تو چهره ش ایجاد نشد ولی سمتشون رفت و با اون دوتا قدم برداشت....
صدایی شبیه به ناله ی بلند از نقاط دور جنگل به گوش رسید
صدایی که فقط میتونست متعلق به به حیوون باشه
باکی بیشتر به استیو چسبید و زمزمه وار گفت:میترسم..اون موجوده دوباره بیاد....
استیو دستشو محکم تر گرفت و گفت:من اینجام...نمیتونه بهت نزدیک شه نترس....
آسمون شدیدا ابری و بارونی بود,ولی خوشبختانه بارون نمیومد
بعد از مدتی به جلوی ساختمون رسیدن...
تونی:مادرفاکرا...دقیقا اینجا بود که اون دلقک عوضی وایستاده بوو و زر میزد...
لوکی:موبایلامون کجاست؟!یادمه گذاشتش تو یه جعبه سیاه رنگ!
استیو سمت در ورودی رفت ولی قفل بود,لگد محکمی بهش زد ولی باز نشد
ثور:موبایلامونم داشتیم نمیتونستیم به پلیس خبر بدیم...اینجا جنگله...آنتن نیست!
باکی به جایی اشاره کرد و گفت:ماشین...ماشینمون سرجاشه!
همه ی نگاه ها سمت ماشینی که باهاش اومده بودن برگشت
لوکی سمت ماشین دوید و با خوشحالی گفت:آخ هیچوقت فکرنمیکردم از دیدن ماشین تونی انقدر خوشحال شم....
بقیه هم سمت ماشین دویدین
استیو:تونی چکش کن ببین باکش پره؟جاییشو خراب نکردن؟
تونی,استیو و ثور مشغول چک کردن قسمت های مختلف ماشین شدن
تونی پشت فرمون نشست و ماشینو روشن کرد
گفت:باکش پره...چیزی ازش کم نکردن!
ثور:لاستیکاشم پنچر نیست....همه چیز حله...
همون لحظه در ورودی ساختمون با صدای فجیهی باز شد
و چهار تا آدم با نقاب های ترسناکی که روی صورتشون بود پشت در نمایان شدن
دست هرکدوم یه سلاح خاصی بود
یکی چاقو,یکی شات گان,یکی زنجیر تیغ دار و یکی دیگه اسیدپاش....
وسطی که تو دستش شات گان داشت با صدایی گرفته و خش داری داد زد:نمیتونین فرار کنین!
لوکی علامت فاک بهش نشون داد و داد زد:بچ ما الانشم فرار کردیم!
یهو تونی که پشت فرمون بود داد زد:بپرین بالا....
همه با سرعت باورنکردنی سوار ماشین شدن و تونی تخته گاز رفت
هر ۴ مرد ماسک دار هم روی موتوراشون پریدن و دنبالشون به راه افتادن
باکی:زودباش تونی...دارن بهمون میرسن!!!
تونی که شدیدا سعی میکرد از جاده خاکی بره و به درختای سربه فلک کشیده ی جنگل نزنه داد زد:گازو تا ته فشار دادم بیشتر از این نمیره!
استیو از پنجره ی پشتی به موتور هاشون نگاه کرد,دست انداخت و تفنگی که از اون مرحله با خودشون داشتن رو برداشت,بلند شد تا کمر به بیرون از ماشین خم شد
باکی چنگ انداخت و کت استیو رو گرفت و داد زد:چه غلطی میکنی؟!
استیو نشونه گرفت و لاستیک کسی که چاقو دستش داشت رو ترکوند,موتورش چپه کرد و زمین افتاد
استیو داخل برگشت
لوکی:ایول استیو...
ثور هم دریچه ی روی صندلی های عقب رو باز کرد و دستشو به صندوق عقب برد,آجر هایی که برای بازسازی خونه ش لازم داشت و تونی قرار بود با آوردنشون بهش کمک کنه,رو برداشت,دوتاشو به دست استیو داد و دوتاش رو هم خودش تو دست گرفت
استیو بدنشو از پنجره بیرون داد و لبه پنجره نشست طوریکه فقط پاهاش تا زانو داخل ماشین بود
باکی دستاشو دور زانوهای استیو حلقه زد تا نیفته
ثور یکی از آجر هارو پرت کرد ولی خطا رفت
استیو هردوتا رو خطا زد ولی اون کسی که اسیدپاش دستش داشت,سرنگی رو با سر تفنگش سمت بازوی استیو شلیک کرد,سوزن به بازوش فرو رفت,هیسه ای از درد کشید آجر رو سمت مردی که سرنگ رو سمتش پرت گرد,پرتاب کرد و باعث واژگون شدن خودشو موتورش شد
سرنگ رو از دستش بیرون کشید و زمین پرتش کرد
تونی دنده رو عوض کرد و داد زد:تموم نشدن؟!
باکی:نه دوتاشون موندن!!
استیو داخل برگشت اما از سرنگ چیزی به کسی نگفت
ثور هم دومین آجرش رو پرت کرد و به سر کسی که زنجیر دستش داشت خورد ولی مثل قبلیا زمین پرت نشد
کسی که شاتگان دستش داشت فریاد زد:راه فراری نیست!
سپس گلوله ای از شات گانش سمت تنه ی یکی از درختای عظیم شلیک کرد,تنه ی درخت از داخل ترکید و سوراخ شد و درست سر راه ماشین فرود اومد
لوکی با وحشت داد زد:مراقب باش!
تونی با نهایت توان فرمون رو چرخوند ولی ماشین چپه کرد و محکم به تنه ی درخت قطع شده برخورد کرد......

Re-cutWhere stories live. Discover now