Part 19

165 27 3
                                    

استیو محکم درو پشت سرش بست و

به سالن بعدی که با قبلی متفاوت بود نگاه کرد
از یکی از دیوار های سالن پرده ی سفیدی آویزون بود
تونی پرده رو کنار کشید و یه تلوزیون بزرگ پشتش دیده شد
لوکی:الان باید چیکار کنیم؟
تونی:احتمالا باید....
همون لحظه تلویزیون روشن شد و برفک نشون داد
سپس وسط صفحه نوشته شد:(مرحله ی پنجم...زجر)
سپس لیستی از اسم هاشون روی صفحه نوشته شد
ثور کنترل رو برداشت و گفت:چیکار باید کنیم?!
ناتاشا:احتمالا باید روی اسم هرکدوممون بزنیم ببینیم چی نشدن میده...
تونی کنترل رو از دست ثور گرفت و مضطرب گفت:خب...ببینین ما نمیدونیم چی قراره نشون بده و این ریسک بزرگیه که رو اسم کی اول بزنیم!
استیو:یعنی...ممکنه چی نشون بده...
لوکی:من....اول بزن رو اسم من...حاضرم این ریسکو بکنم!
تونی نگاش کرد و گفت:مطمئنی؟
لوکی نفسی کشید و گفت:آره!بزن...
تونی روی اسم لوکی رفت و روش زد
تلوزیون باز کمی برفک نشون داد,وسط صفحه نوشته شد:کسی که ویدیو بهش تعلق داره نباید تو طول پخش ویدیو چشم از صحنه برداره...بقیه هم همینطور...
سپس از  صفحه پارازیت پخش شد و بعد ویدیوی اصلی...
اول اسم لوکی وسط صفحه نوشته شد
سپس همه شروع به دیدن فیلم کردن
(فلش بک لوکی)
پشت میز نشسته و عصبی بود
دستاشو تو هم قفل کرده و پاشو تندتند تکون میداد
دست دراز کرد و کاغذی برداشت,خودکار سیاهشم تو دست گرفت و شروع به کشیدن خطوطی کرد
چیز های نامعلوم میکشید و زیرلب زمزمه وار و نامفهوم حرف میزد,بعد یهو اعصابش خورد شد نوک خودکارو اونقدر محکم روی صفحه کشید که صفحه پاره شد
خودکارو یه گوشه پرت کرد و بسته ی قرصی رو برداشت و سه تاشو باهم بالا انداخت
از جا بلند شد و سمت دیوار رفت,عصبی به دیوار مشت محکمی زد و داد زد:میکشمتون!!...همتونو تیکه تیکه میکنم!
و بعد دوباره مشت دیگه ای نثار دیوار کرد
داد زد:خونتونو میریزم....میریزم!!!
ویدیو تموم شد و صفحه باز سیاه شد و برفک نشون داد
همه با تعجب و پرده ای از وحشت به لوکی چشم دوختن
لوکی گفت:چیه؟...
ثور با ترس گفت:چرا...چرا اونطوری حرف میزدی؟..منظورت کیا بودن؟؟؟
لوکی تا خواست جواب ثور رو بده,ناتاشا با فکر ناجوری که کرد عقب عقب رفت
همه به نات نگاه کردن
ناتاشا ناباورانه زمزمه کرد:نکنه...تو...
لوکی فکرشو خوند و با عصبانیت گفت:میفهمی چی میگی؟!
بقیه حرفی نزدن
لوکی,بغض کرد و گفت:من خودمم تو این بازی کوفتی ام چطور میگین خودم این برنامه رو ریختم؟!
ناتاشا داد زد:پس کیو میخواستی بکشی؟منظورت کیا بودن؟
لوکی عصبی تر شد,بر بغض دردناکی که گلوش رو فشار میداد غلبه کرد و گفت:با اون کسایی که پولمو بالا کشیدن و باعث شدن بدبخت شم!..با اونایی که باعث شدن زندگیمو خونمو تمام دارایی مو از دست بدم و آواره شم...با اون کثافتایی که باعث شدن هیچوقت نتونستم پولمو ازشون پس بگیرم و به این روز افتادم که برا یکم پول اومدم به این بازی لعنتی....
بعد از گفتن این حرف,عصبی و غمگین سمت دیوار روبه رویی رفت,درد دستش باز عود کرده و امونشو بریده بود
از یه طرف هم متهم شدن به همچین چیزی رو قلبش سنگینی میکرد
نشست زمین و شدیدا سعی میکرد اشکاش سرازیر نشن
تونی سمتش رفت,صورتشو قاب گرفت, پیشونیشو بوسید و گفت:عزیز دلم...ما میدونیم کی مارو این جا انداخته...و هرکی برگرده به کسایی که تو این جمعن شک کنه واقعا از عقل کمه!
سپس چپ چپ به ناتاشا نگاه کرد
دوباره به چشمای خیس از اشک لوکی نگاه کرد و ادامه داد:کاش به من میگفتی پول لازم داری تا دنیامو به پات میریختم...
لوکی:نخواستم فکر کنی بخاطر پول باهاتم...
بوسه ی کوتاهی از لب هاش زد و سر لوکی رو به قفسه ی سینه ش چسبوند
استیو:چه حرفی بود نات؟
ناتاشا:نمیدونم...اشتباه کردم...تو این شرایط مغزم کار نمیکنه!
ثور,بخاطر درد مچ پاش خسته تر از همیشه سمت دیگه رفت و زمین نشست,باکی هم رفت و کنارش نشست
ثور:تو فکر میکنی کی از اینجا بیرون میریم؟
باکی:نظری ندارم...شاید تا وقتیکه هممون مردیم!
ثور:استیو رو بخشیدی؟
باکی:نمیخوام بهش فکر کنم...شایدم واقعا استیو بی گناهه
ثور:ممکنه....
استیو و ناتاشا هم با همدیگه حرف میزدن و تصمیم برای اینکه ویدیوی چه کسی نفر بعدی پخش شه
ثور:میدونی چیه...
نفس عمیقی کشید و با لبخند دستی به شونه ی باکی زد و گفت:اینجا رو دوست دارم!
سپس از جا بلند شد تا سمت لوکی و تونی بره
باکی به رفتن ثور نگاه کرد و زمزمه وار گفت:میدونم...میدونم...

Re-cutDonde viven las historias. Descúbrelo ahora