باکی همونطور بی حرکت و وحشت زده به در تکیه داده بود
استیو وحشیانه به در کوبید و داد زد:باکی...باکی صدامو میشنوی؟اونجایی؟!
باکی چشم از سالن خونی برنمیداشت,با شنیدن صدای استیو گفت:اس..استیو...منو از اینجا ب..بیار بیرون...
استیو:آروم باش میارمت بیرون صبرکن...
سپس به سمتی رفت تا چیزی برای باز کردن در پیداکنه
ثور و پیترو هم برای کمک به استیو رفتن
تونی سمت در رفت و گفت:باکی...اونجا چیزی هست درو باهاش باز کنی؟؟
باکی دوروبر رو نگاه کرد و گفت:نه...نه چیزی نیست...فقط منو از این جهنم بیارین بیرون خواهش میکنم...
تونی:چیزی نیست الان یه فاکی پیدا میکنیم...
باکی پاهاشو تو خودش جمع کرد و کاملا به در تکیه داد
نمیتونست چشماشو از اون در قرمز برداره...
استیو عصبی همه جا رو بهم میزد تا میله یا اهرمی برای باز کردن در پیداکنه
تونی هم سعی داشت از پشت در یکاری کنه باکی آرامششو حفظ کنه
ناگهان چراغ سالن خاموش شد و همه جا تو ظلمت فرورفت
باکی سرجاش موند,به سیاهی نگاه میکرد و شنیدن صداهای بی معنی از روبه روش تپش قلبش رو شدید تر میکرد...
تونی باز از پشت در گفت:باکی...هی باک...چیشد؟...
و بعد صدای ضعیف تر تونی به گوش رسید:هی...استیو بیا...جواب نمیده یالا بیا....
چراغ ها روشن شدن
در خروجی باز بود!
همون دری که از طریقش وارد اینجا شدن...
نگاهشو به در دوخت فضای نمیه تاریک و ابری بیرون رو دید
نسیم خنکی میوزید و بوی خون رو شدیدتر میکرد
به خودش که اومد متوجه صدای استیو شد:باکی... یالا جواب بده...مرگ من یچیزی بگو عوضی...
باکی آهسته گفت:در...در بازه...
لحظه ای همه پشت در سکوت کردن...
تونی:وات دا فاک.. در بازه!
ناتاشا:میتونیم فرار کنیم...
وندا:بجنبین یچیزی پیدا کنیم باهاش درو باز کنیم..
استیو فکری کرد و گفت:تونی اون کلیدی که تو اتاق تو بود!
و بعد سریع کلید رو از جیبش درآورد ولی به قفل نخورد
عصبانی تر شد,کلید رو زمین پرت کرد و گفت:فاک فاااااک بهت...
رو به یکی از دوربین ها داد زد:فقط یکی...یه تار مو ازش کم شه دنیا رو واست جهنم میکنم کثافت مادرفاکر...
باکی آهسته از جاش بلند شد و به سمت اولین پله قدم برداشت,همه جا رو با دقت از نظر میگذروند و بیشترین توجهش به اون در قرمز بود
ناگهان صدایی اومد...صدای خراشیده شدن ناخن روی زمین...
سرجاش وایستاد...مطمئن بود صدا از پشت در قرمز رنگ میومد...
جثه ی سیاه رنگی از داخل اون راهروی طولانی پشت در قرمز بیرون اومد...
مثل عنکبوت سیاه رنگی بزرگ با سر برعکس انسان....
با دیدن اون موجود وحشتناک,نفهمید چطوری برگشت سرجاش,افتاد زمین و چسبید به در
عنکبوت حواسش به باکی نبود با صدای خرخر مانندی که از خودش درمیاورد دوروبر رو میگشت و تیکه های دست و پا و دل و روده هایی که زمین ریخته بودن رو میخورد
اونقدر از صحنه ی روبه روش ترسیده بود که اشک به چشماش دوید,با وحشت به غذا خوردن اون عنکبوت وحشتناک نگاه میکرد و تو دل خدا خدا میکرد که کسی از پشت در صدا نده...
عنکبوت اونقدر غرق خوردن بود که باکی رو بالای پله ها نمیدید
ولی یهو استیو به در زد و بلند گفت:باکی ما یه میله ی محکم پیدا کردیم از پشت در برو اون طرف میخوایم درو باز کنیم...
همین یه جمله کافی بود تا توجه عنکبوت بهش جلب بشه...
با اون صورت انسانی ولی برعکسش و با اون چشمای کامل سیاهش به باکی زل زد....
عرق سرد از پیشونی باکی سرازیر شد
تونی زد به در و گفت:شنیدی چی گفتیم؟؟...از پشت در گمشو کنار باکی...
اشکی از سر ترس از پلک باکی سرخورد,دستاش میلرزیدن و از اینکه اون جفت چشم سیاه بهش زل زده بودن احساس خوبی نداشت...
ناگهان عنکبوت جیغ گوشخراشی زد و با هر هشت تا پاش به سمت پله ها دوید...
استیو و تونی با شنیدن صدای جیغ وحشت زده و متعجب نگاه هایی باهم رد و بدل کردن
باکی از جا بلند شد کوبید به در و فریاد زد:...نیاین بیرون نیاین!!!
عنکبوت باز جیغی زد و از پله ها بالا اومد باکی هم از سمت دیگه ی پله ها پایین دوید و تنها راه رو فرار به بیرون دید...
وندا با وحشت گفت:اون...اون دیگه چی بود
ولی سوالش با سکوت و وحشت بقیه جواب داده شد
عنکبوت به دنبال باکی از در به بیرون دوید
بارون میبارید و زمین گلی و لیز بود
بیرون که دوید دوتا راه داشت
به سمت روبه رو یعنی جنگل بدوه و فرار کنه
یا به سمت پشت ساختمون فرار کنه راهی به داخل پیداکنه و بقیه رو تنها نذاره
صدای جیغ عنکبوت باعث شد فرصت فکر کردن نداشته باشه و به سمت پشت ساختمون فرار کنه
تونی استیو رو از در دور نگه داشته بود
استیو:گمشو کنار تونی باید اون دره فاکی رو باز کنم...باکی اون توئه...
تونی:خفه شو استیو چیزیش نمیشه...این ماییم که اگه در باز شه میمیریم
ثور:راست میگه باکی گفت در خروجی بازه الان بیرون فرارکرده
ناتاشا:لازم نیست الکی نگرانش باشی استیو اون بیرون فرار کرد و الان ما فقط در خطریم
استیو میله رو به سمت دیوار پرت کرد و وحشیانه داد زد:خفه شو نات...اگه صاحب اون صدا کشته باشدش چی؟؟؟
افتاد رو زانوهاش,باز سمت در داد زد:باکی...خدایا منو با گرفتن عشقم امتحان نکن....نکن...
موهای خیسش رو کنار زد و به دریچه ی کولر نگاهی انداخت
با شنیدن صدای پای اون هیولا,پاشو روی یکی از آجر ها گذاشت و یکی دیگه...
بالا رفت تا به دریچه رسید,قبل از اینکه عنکبوت ببینتش خودشو داخل دریچه ی تنگ و تاریک هول داد.............

KAMU SEDANG MEMBACA
Re-cut
Hororاکیپ ۹ نفره شون برای پول،وارد یه بازی(اتاق فرار) میشن اما هر مرحله از قبلی سخت تر و وحشتناک تره تا جایی که کم کم به مرگشون ختم میشه و نقاب از چهره ی بعضیا برداشته میشه ... کاراکتر ها : استیو،باکی،تونی،لوکی،ثور،ناتاشا،پیترو،واندا،شارون ژانر: اسلشر/د...