Part 30

147 22 5
                                    

استیو عصبی و وحشی تر از قبل داد زد:مادرفاکر لعنتی میکشمت!
لوکی سمت باکی هجوم برد و داد زد:چرا اون فاکی رو دور گردنت بستی ها چرااااا؟
باکی که با دیدن ویدیو,استرس شدیدی وجودش رو فرا گرفته بود گفت:م..من..
ثور:به جای کل کل کردن سر کاری که انجام شده بهتره استیو کارشو زودتر کنه تا باکی هم طوریش نشه!
استیو:نه بابا؟یعنی میگی کاری که گفت رو انجام بدم؟
ناتاشا:چاره ای هم داریم؟
استیو:تو یکی خفه نات
تونی:یه نگاه به ساعت شمار بنداز!!!نیم ساعت وقت داده!
ببین استیو...باکی اینکارو کرد تا نجاتمون بده و تو نمیخوای کاری کنی؟!...یالا گاهی باید از خودگذشتگی داشته باشی!
استیو دستی به پیشونیش کشید و نگاهی به باکی انداخت,به ناچار سمت نات رفت و عصبی غرید:لباساتو دربیار!
ناتاشا حسی مثل قلقلک قلبش رو لمس کرد و همینطور که به چشمای استیو زل زده بود شروع به درآوردن لباساش کرد
ثور روشو اونطرف کرد و گفت:تو قوانین ذکر نشده که منم باید نگاه کنم پس منم بخاطر مشکل قلبم نگاه نمیکنم!
لوکی و تونی دوطرف باکی ایستاده بودن
ناگهان لیزر های آبی رنگ دستگاه دور گردن باکی فعال شد و خط لیزر ها تا سقف رفتن
لوکی و تونی یه قدم از باکی دور شدن و با وحشت به لیزر ها نگاه کردن,عرق سردی از پیشونی باکی سرخورد
تونی:هی..هی باک..اصلا سعی کن نگاهتو از اون صحنه ی فاکی رابطه ی عشقت و نات نگیری...ویدیو رو که دیدی؟!
لوکی:آروم باش...سعی کن نگاهشون کنی ولی سعی نکن باورشون کنی!چون اینا همش بازی و نقشه س!
باکی به سختی آب دهنش رو قورت داد و زیرلب گفت:باشه...باشه...
ناتاشا که کاملا لخت شد شروع به عشوه بازی برای استیو کرد
تونی زیرلب فحشی داد و روشو سمت دیگه ای برگردوند
استیو خشمش رو فروخورد و چشماش روی بدن خوش فرم و هات ناتاشا ثابت موند
۲۰ دقیقه زمان داشتن
دستاش رو به زور جلو برد و کمر نات رو گرفت
ناتاشا با برخورد دستای گرم استیو,قلبش به تپش افتاد
از وقتی یادش میومد عاشق استیو بود و نمیتونست سرکوبش کنه...
استیو سرشو سمت گردن نات برد و بوسیدش,درگوشش زمزمه کرد:همه ی اینا بازیه...کارامو جدی نگیر...
ناتاشا صورت استیو رو از گردنش جدا کرد و خیره تو چشاش گفت:برای من بازی کردن تو هم لذت بخشه...
سپس لب هاشو روی لب های استیو کوبید
نفس کشیدن برای باکی سخت شده بود ولی باید نگاه میکرد
چیو نگاه میکرد؟بوسیده شدن لب های استیوی که متعلق به خودش بود؟!...شاید استیو زیاد بخاطر بیماری که قبلا داشت اذیتش میکرد ولی بی بهونه عاشقش بود....
استیو عقب کشید و با پشت دست لب هاشو پاک کرد و گفت:چه غلطی میکنی؟!اینا تو برنامه نبود!
ناتاشا:یبار فرصت داشتنت گیرم اومده چرا ازش استفاده نکنم؟!
لوکی:معطلش نکن بچ وقتمون کمه!
ناتاشا جلو رفت و در گوش استیو زمزمه کرد:منو مال خودت بدون...هرکاری میخوای باهام بکن....
استیو از لحن شهوت انگیز ناتاشا,مورمورش شد کمی عقب کشید به ساعت نگاه کرد,۱۵ دقیقه وقت داشتن....
کمر نات رو گرفت و به دیوار تکیه ش داد طوری که پشت نات بهش باشه
سپس سریع شلوارشو پایین کشید
دستای باکی مشت شدن,دلش میخواست چشماشو از صحنه بدزده و بمیره...
لوکی سرشو تکون داد و گفت:این قرار نیست خوب باشه!..شت...
تونی که هنوز به سمت دیگه نگاه میکرد گفت:بنظر من توهم نگاه نکن لوکی!
استیو دیکشو تو دست گرفت ولی ناتاشا سمتش برگشت و دیک استیو رو تو دستش گرفت و گفت:سرسری که نمیشه!
و سریع جلوش زانو زد
استیو:چیکار می...
ولی نذاشت حرفش تموم شه و دیک استیو رو وارد دهنش کرد
دهنش رو عقب جلو میکرد,استیو ناخواسته ناله ی کوتاهی کشید و چشمش به باکی افتاد
ناله ی استیو رو که شنید,چشماش از اشک پر شدن,چشماشون لحظه ای تو هم قفل شد,استیو که حاله ی اشک باکی رو دید ناتاشا رو عقب زد و بلندش کرد,دوباره به دیوار تکیه ش داد
۱۲ دقیقه زمان باقی مونده بود
دیکش رو آهسته وارد سوراخش کرد
ناله ی بلندی از دهن ناتاشا خارج شد
استیو کمرشو گرفت و دیکشو داخلش عقب جلو میکرد
صدای خیسی برخوردشون و ناله های ناتاشا سالن رو پر کرده بود
ثور گوشاشو گرفت و زیرلب گفت:لعنت بهت که با هرچیزی تحریک میشی ضربانت میره بالا!
تونی نفس عمیقی با حرص کشید و چشاشو با صدای ناتاشا تو حدقه چرخوند
بیشترین ضربان متعلق به باکی بود و مطمئنا اگه الان اون دستگاهی که تو قلب ثور بود,داخل قلب باکی بود,قلبش تا الان ترکیده بود
استیو عصبی بود و به همین خاطر ضربه های نامنظم د شلخته میزد ولی نات از صدای ناله ش چیزی کم نمیکرد
۸ دقیقه...
بطور غریزی,باکی به سمت دیگه ای نگاه کرد و همون نیم نگاه کافی بود تا لیزر ها چند میلی متر به صورتش نزدیکتر بشن
لوکی:جای دیگه ای رو نگاه نکن باکی!!
تونی:طاقت بیار!۸ دقیقه مونده!
باکی که شدیدا بغض گلوش رو فشار میداد گفت:چطور...انتظار داری تا اونموقع دووم بیارم؟...من همین الانشم...مردم!
استیو برای زودتر آزاد شدن از این توفیق اجباری,سرعتشو بیشتر کرد و درعرض یک دقیقه ناتاشا با آه و ناله ی فراوون اومد
استیو هم همزمان باهاش اومد ولی بخاطر لرز و حس لذت ناگهانی که بهش وارد شد نتونست جلوی خودش رو بگیره و ناله ی شکسته ای کرد
همزمان اشکی از چشم باکی چکید و صدای خورد شدن قلبش رو شنید...
استیو عقب کشید و سریع با همون وضع سمت باکی رفت
لیزر ها بسته شدن و دستگاه خود به خود از دور گردن باکی باز شد
استیو سمتش رفت,میخواست بغلش کنه ولی باکی با بغض و صدای لرزونش گفت:نیا...خواهش میکنم....
و به سمت دیگه ای رفت
تونی هم باهاش رفت
لوکی:بهتره یکم تنهاش بذاری...همین الان با یکی دیگه رابطه داشتی!حق داره نخواد فعلا تنت به تنش بخوره!..
استیو ناراحت و با قلبی شکسته سمت لباساش رفت.........

Re-cutDonde viven las historias. Descúbrelo ahora