Part 50

112 15 2
                                    

تونی تا از روی صندلی بلند شد دقیقه شمار شروع به شمارش معکوس کرد
تنها ۸ دقیقه فرصت داشت...
صدای تیک تاک رو از دستگاهی که دور سرش بود میشنید
باید جسد دوستاش رو میگشت,تا کلید رهاییش رو پیدا کنه...
ثور:بجنب تونی!!!نتونی کلید فاکیو پیدا کنی هردومون میمیریم!
تونی داد زد:خیلی خب خفه شو بذار تمرکز کنم!
سپس سمت جسد وندا رفت...
بدن وندا در اثر برخورد شدیدش با زمین از اون ارتفاع متلاشی شده و بدنش شکافته شده بود
جلوی جنازه ی وندا زانو زد,شدیدا عرق کرده بود تصور لمس بدن مرده ی دوستش وحشتناک بود
ثور با وحشت داد زد:داری چه غلطی میکنی؟زودباش!!
تونی نفسی کشید و دستاشو سمت روده ی وندا برد و با دست جای جایش رو دست کشید تا اگه تیزی کلید رو حس کرد سریع بیرون بکشدش
حالش از لمس اون روره ی چسبناک بهم میخورد ولی مجبور بود...
کبد,کلیه و شش هاش رو گشت ولی چیزی پیدا نکرد
۶ دقیقه...
از جا بلند شد و سمت جسد سوخته ی ناتاشا رفت و کنارش زانو زد
گفت:نبود!حتما همین جاس نگران نباش!
ثور نفس نفس میزد,و شدیدا سعی میکرد تو اوج استرس آروم بمونه تا بوق ساعتش به صدا درنیاد...
این دفعه بدون لحظه ای مکث,چاقویی که گوشه ی اتاق افتاده بود رو برداشت و شکم نات رو پاره کرد
همزمان با جر دادن دل و روده ی ناتاشا,اشک به چشماش دوید...
۵ دقیقه...
بوق دقیقه شمار به صدا دراومد
تونی از ترس اینکه چیزی که تو ویدیو دیده بود به سرش بیاد وحشیانه تمام اعضای نات رو بیرون ریخت ولی چیزی پیدا نکرد...
از جا بلند شد و عصبانی و جنون زده داد زد:چه مرگته روانی؟مگه نگفتی تو یکی از ایناس؟کو پس؟...تویه مادرفاکر زدی زیر حرفت!!
ثور:لعنت بهش لعنت!!!
۴ دقیقه
ناگهان چیزی به ذهن تونی خطور کرد...سمت ثور برگشت و با وحشت نگاش کرد
ثور متوجهش شد و با تعجب گفت:چیه؟
تونی سمتش رفت و گفت:دهنتو باز کن...
ثور:چ..چرا؟
تونی:یالا دهنتو باز کن!
ثور دهنش رو باز کرد,تونی متوجه نخ سفید رنگی ته حلق ثور شد
گفت:خیلی خب...فاک...ثور ببین...کلید...کلید داخل شکم توئه....
ثور دهنشو بست و وحشت زده گفت:چی میگی؟ن..نه...نمیشه...
تونی شونه های ثور رو گرفت و گفت:ببین میله های دور گردنتو میبینی؟اگه نذاری انجامش بدم هردومونو به کشتن میدی...خواهش میکنم ثور بذار درش بیارم!
ثور به دقیقه شمار نگاه کرد...
تنها ۳ دقیقه زمان براشون باقی مونده بود...
دهنشو باز کرد
تونی دستشو داخل دهن ثور کرد و سر نخ رو گرفت
گفت:با شماره ی ۳...۱...۲...۳...
آهسته شروع به کشیدن نخ کرد
ثور فریاد خفه ای زد و در همون لحظه میله ها سمت گردنش حرکت کردن
تونی نخ رو ول کرد و ثور فریاد نزد
میله ها هم سرجاشون موندن...
تونی دو سمت صورت ثور رو گرفت و تو چشاش زد زل و گفت:ثور میدونم سخته ولی نباید داد بزنی!میله ها حسگر حساس به صدای فریاد تورو دارن خواهش میکنم آروم باش درش بیارم خب؟
ثور سرشو به نشونه ی موافقت تکون داد
تونی برای بار دوم نخ رو گرفت و این بار محکم کشیدش
حس پاره شدن مجرای گلوش و طعم خون رو حس کرد
۲ دقیقه
تونی:داره درمیاد....
ولی ناگهان هرچقدر نخ رو کشید کلید تکون نخورد
بوق ساعت ثور هم به صدا دراومد
تونی وحشت زده داد زد:گیر کرده!یه جایی تو گلوت گیر کرده!
۱ دقیقه!
همون لحظه میله های دور گردن ثور آهسته شروع به حرکت سمت گردنش کردن
ثور با دیدن میله ها,شنیدن صدای ساعتش و درد و سوزش وحشتناکی که تو گلوش داشت داد زد:یالا درش بیار!!!
تونی مکثی کرد سپس با یه حرکت محکم کلید رو همراه مقدار زیادی گوشت که بهش چسبیده بود در آورد و سریع دستاشو سمت پشت گردنش برد و درست وقتیکه میله ها گردن ثور رو لمس کرده و درحال پاره کردن پوستش بودن و دستگاه دور سر تونی هم چیزی تا ترکوندن صورتش نمونده بود,جای کلید رو پیدا کرد و دستگاهو باز کرد و زمین پرتش کرد
میله های دور گردن ثور هم از حرکت ایستادن
تونی روی زانوهاش افتاد از شدت استرسی که کشیده بود توانی براش نمونده بود
دستای ثور هم باز شدن,به سختی از بین میله هایی که طرف گردنش بودن رد شد و پایین اومد
به دیوار تکیه داد و زمین تف کرد,تفش مخلوطی از خون و تیکه های ریز گوشت گلوش بود....
در اتاقشون باز شد....

Re-cutWhere stories live. Discover now