Part 22

122 26 3
                                    

تونی عاجزانه گفت:باور کنین اونطوری که فکرمیکنین نیست!
ثور هم حرفشو ادامه داد:بجای اینکه سرمون بی دلیل داد بزنین بذارین دهن فاکیمونو با
ز کنیم حقیقتو بگیم!
ناتاشا:حقیقت ها؟لازم نکرده حقیقت برامون پخش شد
استیو:باورم نمیشه...واقعا...
ثور با عصبانیت سمت استیو داد زد:تو یکی خودت بی گناه نیستی متجاوز!پس تو یکی خفه
استیو عصبانی سمت ثور یورش برد تا مشتی تو صورتش بخوابونه ولی لوکی بینشون وایستاد و داد زد:بسه...هردوتون یالا توضیح بدین اون ویدیو چه کوفتی بود
تونی نفسی تازه کرد و گفت:ما بهتون نگفته بودیم...ولی من و ثور چندسالی میشه وارد عرصه ی بازی پوکر شدیم...
لوکی متعجب گفت:پوکر؟؟!...پس بگو اون همه پولات از کجا اومده بودن!
تونی ادامه داد:بذار حرفم تموم شه!...ما زیردستایی هم داشتیم که روند بازی رو همیشه به نفع ما تموم میکردن و پول ها میریخت تو جیب ما...اون شبم داشتیم درهمین مورد حرف میزدیم...به چی قسم بخورم باورکنین؟
ثور عصبی داد زد:یعنی ما انقدر روانی هستیم که خودمونو بندازیم جایی که در این حد صدمه ببینیم؟
سپس بلندتر از قبل با خشونت داد زد:تونی انگشتش رفته من مچ پام شکسته لنگ میزنم
سپس پیرهنشو پاره کرد و قفسه سینه ی سوخته شو نشون داد و غرید:این وضع فاکیه منه...
سپس به لوکی اشاره کرد:اونم دیگه دست نداره...درحالیکه دارید به عاشق هاش تهمت میزنین!..بفهمین چه فاکی میگین!
سپس عصبی سمت دیگه ای رفت
باکی:شماها عادتونه با دیدن هرچیزی زود اعتمادتونو از دست بدین و تهمت بزنین ها؟
لوکی:مثل اینکه ویدیو رو ندیدی!
باکی:چرا دیدم ولی بنظرم نباید زود قضاوت کنین
ناتاشا زیر گوش استیو زمزمه وار گفت:چرا باکی یهویی نرم شد؟..ناراحت نشی ولی زود بخشیدت...تو اتاق قبلی محلت نمیذاشت ازت فرار میکرد الان یهویی چیشد؟!
استیو:چیزی نشده...فهمید که اون یارو من نبودم!..منم همینو میخواستم...همین کافیه
ناتاشا مشکوک از حرکات و رفتارهای باکی,سکوت کرد و بهش زل زد
تونی:باور کردین یا دیگه منو ثور جایی بینتون نداریم؟!
لوکی لحظه ای سکوت کرد ولی بعد سرتکون داد و گفت:فکرنکنم مثل قدیم بتونیم بهم اعتماد کنیم...
تونی با غم به چشمای لوکی نگاه کرد
همدن لحظه,ثور با شنیدن حرف لوکی و دیدن سکوت بقیه,عصبی و ناراحت سمت در قرمز رنگ رفت,رو به بقیه برگشت و گفت:مثل اینکه باید بمیرم تا حرفمو باور کنین!
سپس درو باز کرد و داخل شد
استیو داد زد:ثور.....
لوکی سمت در دوید ولی در بسته شده بود
باکی عصبی گفت:بخاطر کارای مزخرف شماس...فقط بدونین یه تار مو ازش کم شه مقصر شماهایین...اگه بمیره قاتلش شماها و حرفاتونین!
لوکی به در کوبید و گفت:فاک ثور درو باز کن...با توام...۱
ولی صدایی شنیده نشد
تونی ناراحت گفت:یکی دیگه مونم از دست دادیم....
لوکی:یالا...یه چیزی پیدا کنین درو باهاش بشکونیم...
ناناشا:قانون بود در قرمز نباید هرگز باز شه اونموقع میخوای بشکونیش؟خریت نکن لوکی
لوکی:پس چیکار کنم؟ولش کنم بره بمیره؟
باکی:وقتی اونطوری داشتی تهمت هاتو بارش میکردی باید فکر اینجاشو میکردی نه الان که دیر شده!

Re-cutWhere stories live. Discover now