Part 37

110 18 2
                                    

استیو:باکی...من میخواستم ازت عذرخواهی کنم...
باکی:چرا؟چیزی شده؟
استیو دستای باکی رو گرفت و گفت:بخاطر تمام اتفاقایی که تو گذشته بینمون افتاد...بخاطر آزارهایی که بهت دادم...
بخاطر....
باکی دستشو روی لب های استیو گذاشت,تو چشماش نگاه کرد و گفت:من بخشیدمت استیو...
استیو دست باکی رو از روی لب هاش برداشت و گفت:داری جدی میگی؟
باکی:آره استیو...تو دست خودت نبود درسته خیلی اذیت شدیم...هر دومون...ولی تو انجامش دادی!بخاطر من رفتی دکتر و عوض شدی!همین خودش برام قدر دنیا ارزش داره!
پرده ای از اشک چشمای استیو رو پوشونده بود,کاش تو رابطه ی قبلیش هم انقدر سریع عمل میکرد و نمیذاشت عشق اولش از دستش بپره....
از افکارش بیرون اومد,بوسه ی کوتاهی روی لب های باکی زد و گفت:تو هم میخواستی یچیزی بگی...
باکی,اول به دور و بر نگاه کرد تا مطمئن شه لوکی و تونی هنوز کارشون برای جمع کردن چوب تموم نشده
سمت استیو برگشت و آهسته گفت:منو لوکی یچیزی پیدا کردیم!
استیو:چی؟
باکی:فقط خواهش میکنم بهش نگو که من بهت گفتم!
استیو:چرا نمیخواد ما بدونیم؟
باکی:چون نمیخواد الکی بقیه رو تو استرس و نگرانی بندازه...میگه تو این شرایط نشون دادن اون لیست ممکنه بدترین کار باشه...
استیو:چه لیستی؟
باکی نفسی تازه کرد و گفت:تو اتاق اول,لوکی تو اتاق خودش جایی که ثور رو پیدا کرده بود یه کاغذ دید...برش داشت ولی نمیخواست به کسی نشون بده ولی من اتفاقی توی جیبش دیدم و درموردش ازش پرسیدم مجبور شد جوابمو بده...
استیو:مگه چه لیستیه؟
باکی:اسم هممون توش نوشته شده...کنارش هم شماره هست....راستش...
استیو:باکی...به من بگو...باید بدونم...
باکی:خب...ام...برطبق اون لیست دوستامون مردن!
استیو شوک زده به باکی نگاه کرد
باکی ادامه داد:شماره ی ۱ شارون بود,۲ پیترو,۳ وندا و ۴ ناتاشا
استیو:پس...چرا نگفتی بهم؟میتونستیم جلوشو بگیریم!
باکی:راستش تا الان فکرنمیکردیم جدی باشه فکرمیکردیم داره همینجوری پیش میره شانسی با لیست یکیه...
استیو:من باید لیستو ببینم
باکی:باشه وقتی برگشت باهاش حرف میزنم...
استیو:نفر بعدی...کیه؟
باکی نگاهی به ثور انداخت و گفت:ثور...
استیو با نگرانی به ثور که گوشه ای نشسته بود انداخت,نباید اجازه میداد این اتفاق بیفته...
لوکی و تونی که برگشتن باکی سمتش رفت تا باهاش حرف بزنه...
ثور از جا بلند شد تا به بیرون از غار بره
استیو:هی ثور کجا میری؟
ثور:ما تقریبا ۷ ساعته که توی اون خرابه گیر افتاده بودیم...دستشویی نرفتم این هنه وقت دارم میرم بیرون یه گوشه کارمو بکنم دارم میترکم!
استیو:بیرون خطرناکه میخوای منم باهات بیام؟
ثور با تعجب گفت:باهام بیای دستشویی؟!
استیو:ام...خیلی خب برو خودت ولی اتفاقی افتاد داد بزن خب؟
ثور:باشه باشه....آره داد میزنم...
سپس همونطور که کمربندشو باز میکرد سمت بیرون غار رفت

Re-cutWhere stories live. Discover now