لوکی:تونی...چرا بهم گوش نمیدی بذار توضیح بدم
تونی خشمگین گفت:ساکت شو خودم همه چیزو دیدم
لوکی:نه ندیدی..تو همیشه فقط ظاهر بین بودی!
تونی داد زد:تو داشتی میبوسیدیش!!!
لوکی هم مثل تونی داد زد:داشتم نجاتش میدادم احمق!
استیو که تا الان سکوت کرده و به حرفاشون گوش میداد گفت:تونی نمیبینی وضعیت ثور خرابه؟تو این شرایط چطوری بوسیدتش؟دست بردار
تونی نگاهی نفرت بار به ثور که با بدن خونی روی زمین بود و وندا و باکی سعی در بند آوردن خونریزیش داشتن انداخت
رو به لوکی غرید:اصلا چرا نجاتش دادی؟بگو قلبت پر میکشید که لبات لباشو لمس کنه!
لوکی شوک زده از حرف تونی بهش خیره شد و زیرلب گفت:اینطوری نکن تونی...بعدا پشیمون میشی...
تونی نزدیکتر رفت,براش گفتن این حرف سخت بود ولی تا وقتی ثور داخل این مثلث عشقی بود رابطه ش با لوکی پایه و اساس نداشت...گفت:پشیمون نمیشم...چون میخوام پامو از زندگیت بکشم بیرون تا راحت عشقبازی کنی!
لوکی عصبانی شد و نفهمید کی دستش روی یه طرف صورت تونی پایین اومد...
تونی دستشو روی صورتش گذاشت,داغی پوستش رو حس کرد,رو به لوکی پوزخندی زد و سمت دیگه رفت...
اشک کم کم به چشمای لوکی دوید ولی باید خودشو کنترل میکرد تا غرورش خورد نشه...
نفس عمیقی کشید تا گریه ش نگیره,درد زجرآور دستش برگشت...اثر آرامبخش از بین رفته بود...با دست سالمش مچ دست بریده شده ش رو گرفت و ناخواسته ناله ای از دهنش بیرون اومد...
پیشونیش به شدت عرق کرده و رنگش به سفیدی گچ دیوار شده بود
باکی اولین نفری بود که نگاهشو به لوکی دوخت,از جا بلند شد و سمتش رفت
لوکی اشاره کرد و گفت:نیا..نیا جلو...
باکی:بذار کمکت کنم لوکی...اثر آرامبخش تموم شده...
نمیدونست چرا ولی بغض گلوش با هرحرفی که میزد بزرگتر میشد...گفت:نمیخوام...هیچی نمیخوام...
تونی سعی میکرد اصلا نگاش نکنه,استیو گفت:تونی چرا اینطوری کردی؟
تونی:از کاراش خسته شدم!اولین بارش نیست جلوی من با کس دیگه لاس میزنه..الانم که با دشمنم
استیو:اون داشت تنفس مصنوعی میداد!
تونی:هرچی...اصلا دیگه مهم نیست
باکی همونطور که سرنگ دستش بود گفت:بچه بازی درنیاز لوکی باید اینو بهت تزریق کنم...
اشکی از چشم لوکی ریخت و گفت:میخوام بمیرم ولم کن!
وندا از جا بلند شد و کمک باکی رفت,گفت:لوکی عزیزم خواهش میکنم اجازه بده اینو بهت بزنیم...خواهش میکنم...
استیو داد زد:مگه به اونه؟باکی بزن بهش اون لعنتیو
باکی که سکوت لوکی رو دید آهسته سر سوزن رو به بازوش فرو کرد و مایع رو بهش تزریق کرد
لوکی خودشو به دیوار تکیه داد و زمین سر خورد نگاهشو به زمین دوخته و ساکت بود...
استیو:ثور...حالش چطوره؟
وندا دوباره سمت ثور رفت,از اونجایی که دانشجوی پزشکی بود پس دست کمی از دکتر نداشت...
با نخ و سوزنی که تو جعبه کمک های اولیه بود پارگی های بدن ثور رو دوخته بود ولی جرعت بیرون کشیدن اون تیغ رو از مچ پاش نداشت...
باکی:اون..تیغ
وندا:بکشمش بیرون خون ریزیش بیشتر میشه...نمیدونم!...
استیو کنار ثور زانو زد و نگاهی به مچ پای ثور که تا استخونش هم دیده میشد کرد
گفت:هرطور شده درش بیار وگرنه عفونت میکنه..نمیخوام کس دیگه ای بمیره!!!
همون لحظه ناتاشا با وحشت و رنگی پریده درو باز کرد
بقیه با تعجب نگاهاشونو به نات دوختن
ناتاشا سر تا پاش خیس بود و از موهای نارنجی رنگش آب میریخت...
نفسش بالا نمیومد ولی شکسته گفت:پ..پیت..پیترو.....

YOU ARE READING
Re-cut
Horrorاکیپ ۹ نفره شون برای پول،وارد یه بازی(اتاق فرار) میشن اما هر مرحله از قبلی سخت تر و وحشتناک تره تا جایی که کم کم به مرگشون ختم میشه و نقاب از چهره ی بعضیا برداشته میشه ... کاراکتر ها : استیو،باکی،تونی،لوکی،ثور،ناتاشا،پیترو،واندا،شارون ژانر: اسلشر/د...