۱

300 25 15
                                    

آسمون آبیه ، مثل همیشه تو این چند ماه ......
چند وقتیه که آسمون اَبری و بارونی ندیدم و نمیدونم ازینکه خیلی وقته از بوی بارون و تماشای قطره هاش  که روی ارکیده های پروانه ای* فرود میان محرومم ، ناراحت باشم یا ازینکه قرار نیست آب از لا به لای سقف خونه درختیم با صدای رو مخی چکه کنه و منو به این فکر بندازه که نکنه آرامگاهم از بین بره ؟خوشحال باشم .
خب از الان بگم که نمردم ، آرامگاه فقط یکی از اسم های خونه منه ، خودم بهش میگم آرامگاه چون آرومم میکنه که خب تقریبا با قفس که مامانم هر وقت عصبی و ناراحت میشم میگه برو قفست درم ببند هم معنیه ! جفتشون به معنی اینکه من ازینجا آرامش میگیرم نه ؟ خودم شخصا آرامگاهو ترجیح میدم ولی بعضی وقتا ، فقط بعضی وقتا حس میکنم لقبی که مامان به اینجا داده درست تره ، خب بگذریم ...
شاید همه فکر کنن که چرا پسر چهارم قبیله ثروتمند شان * به جای زندگی کردن تو قصر سلطنتی ای که روی کوه مقدس بنا شده و همه فقط برای عبور از هزار پله* که ورودی قصر حساب میشه روز ها سجده میکنن  ، میاد و توی یکی از درخت های پشتی کوه که دور تر از دوستا و خانوادشه زندگی میکنه ؟
خب من میتونم در جواب بهشون بگم بهش فکر نکنین چون قرار نیست متوجه بشید
بهرحال شما هشت برادر و شش خواهر به جز فرزند های به رسمیت شناخته نشده های* پدرتون ندارید تا درکم کنید
نه که ازشون بدم بیاد یا حسادت بین ماها باشه و در جنگ بین قدرت باشیم ..... نه !!
بر خلاف رمان های بازار صدای پرندگان * اصلا اینطور نیست......... من فقط برای اینکه اسم همشون رو با اون القاب پس و پیش بلند بیخودیشون حفظ کنم و بخوام روزانه به ده ها نفر تعظیم کنم وجواب تعظیم صد ها نفر دیگرو بدم زیادی خستم
شکار قرقاول و تماشای جفت گیری حیوون های  جنگل از پنجره آرامگاهم جذاب تر بنظر میرسه
بهر حال اونقدری ازشون دور نیستم که مامانم بهم سر نزنه وغر هاش به خاطر علافی و تنبلی بیش از حد من رو به صورتم نکوبه
گاهی وقتها تعجب میکنم که چجوری با وجود دو خواهر و یک برادر تنی دیگم و اونهمه خواهر و برادرای نا تنیم و زن های رسمی و غیر رسمی بابا وقت میکنه که بیاد و به من گیر بده ؟!
راستی غذای سگم تا الان دیگه باید اماده باشه.
البته که من سگ ندارم ، اینهم از القاب پسندیده مامان جون که روی غذاهام گذاشته ، خب ایندفعه چون بنظر میرسه حق با اونه به خودم زحمت ندادم و اسم دیگه ای واسش انتخاب نکردم
بهر حال حتی سگم نمیخورتشون
اینو امتحان کردم واقعا !!!
وقتی به سگ داداشم شان هه* غذای خودمو تعارف کردم ؛ اول بوش کرد و بعد بدون اینکه حتی زبونشو بهش بزنه پشت شان هه قایم شد
خب اون لحظه اگه شماهم صدای خنده های بلند داداشتون بعد این اتفاق رو میشنیدید و صدای وزغ گونش که میگفت : حتی سگم به غذای تو لب نمیزنه تو گوشتون اکو میشد ؛ اون مشتی که به صورتش زدم و باعث پارگی لبش شد از نظرتون کاملا به جا بود
صد البته نظر مامانم با منو شما فرق میکنه چون بعد از ۲۰ دور پایین و بالا اومدن از اون کوه لعنتی بهم گفت که اگه بازم به جانشین قبیله بی احترامی کنم ، منو زیر درختم که بی نهایت عاشقشم میبنده و با کتکش ازم پذیرایی میکنه......
و خب من کی باشم که رو حرف مامان جونم حرف بزنم ؟؟؟
ازون به بعد سعی کردم وقتی مامان نیست بزنمش و شدت ضربم به حدی باشه که تا اومدنش اثری از ارتکاب جرم باقی نمونه....
خب مثل اینکه باز تو افکارم غرق شدم و دستام بی توقف در حال نوشتن چرندیاته ، باید برم به غذای هاپو ها سر بزنم . هاهاها
وقتی شان شو * برگشت ، با دیدن مادرش که دست به کمر و با چشمهایی که داد میزدن : باز به جای تمریناتت داری تو کاغذ چرت پرت مینویسی ...بهش نگاه میکرد ؛ تقریبا غالب تهی کرد
شان شو با صدایی که از نظر خودش نرمال بود ولی از نظر مادرش فریاد و بی احترامی به بزرگ خاندان بود گفت : ماماننننننن چرا خبر نمیدی اومدی؟؟؟؟
من دیگه یه پسر ۲۳سالم باید قبل از اومدن خبر بدیییییی .........
شاید من دارم کارهایی میکنم که نخوام شما بدونید یا مهمون داشته باشمممممم ، و حتی جفتششش !!!
و بعد با نگاهی به مادرش زُل زد که : آره مامان ، من بزرگ شدم ، این هم ازون حرف های بزرگونه که منتظرش بودی
و در نهایت نتونست جلوی پوزخندشو بگیره ...
و مادرش نیازی به نگاه و یا حرف نداشت چون گاهی وقتها فقط کتک بود که حرف رو به پسر اخرش میفهموند ، شان جن جو * به جز این پسرش یه پسر به نام شان هه و دو دختر دیگه به نام های شان گوانگ* و شان ین * هم داشت که شان شو به واسطه ته تغاری بودنش با وجود شیطنتای بعضی وقتها بیش از حدش ، عزیز دل همه خانواده بود
ولی این علاقه باعث نمیشد که وظیفه هر مادری تو دنیا، یعنی غر زدنو به نحو احسنت انجام نده
پس درحالی که دست ها و چنگ هاش رو روی تمام بدن پسرک میکوبید و میکشید گفت : که با مهمون در حال کاری باشی که نخوای بقیه ببینن اره ؟
من از خدامه همچین چیزی باشه ! تو به جز دید زدن موجودای بدبخت رو کوه کار دیگه ای داری و کس دیگه ای رو میبینی ؟ ۲۳ سالته ولی دریغ از یک شایعه بد پشت سرت ....
همه بچه های هم سن سال تو ، تو قبیله های مختلف پشت سرشون یه عالمه حرف از دختر بازی گرفته تا وحشی بودن دارن
ابهت پیشکش ، علمم نداری که بگم پسرم دانشمند منزوی شده !!!
نوشتن به چه دردی میخوره ؟ فقط کاغذارو حروم میکنی !
اصلا کی تورو نگاه میکنه که بخواد بیاد تو لونه درختی تو باهات کاری انجام بده ؟
و دوباره ضربه هاش رو با سرعت بیشتری ادامه داد
شان شو در حالی که از زیر دست مامانش فرار میکرد
به این فکر کرد ، همیشه مامانا باید حقیقتو فرو کنن تو چشمت یا فقط مامان اون اینجوری بود ؟ بهر حال که شو عاشق مامان ، داداش و ابجیای بزرگترش بود
پدرش هم ..... ولش کن راجب اون حرف نمیزنیم
مادر و بچه هاش همه این حقیقتو که خانواده اونا پنج نفرست پذیرفته بودن و ازش راضی بودن
در حال دویدن بود که مامانش گفت: آره بدو پسرم .... امیدوارم فردا هم تو مسیر قبیله یو* اینطوری بدویی
و بعد با پوزخند نا مهربونی از کنار پسرش که سر جاش خشکش زده بود عبور کرد

** ارکیده‌ی پروانه‌ای یا ارکیده‌ی سر پرنده (Phalaenopsis)
یک نوع گل نادر از انواع ارکیده هاست که شکلش شبیه به پرنده بنظر میرسه

** ارکیده‌ی پروانه‌ای یا ارکیده‌ی سر پرنده (Phalaenopsis)یک نوع گل نادر از انواع ارکیده هاست که شکلش شبیه به پرنده بنظر میرسه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

** شان یا همون 山 به معنی کوه که خب معنیش میشه قبیله کوه دلیل اسم گذاری این قبیله در روند داستان مشخص میشه

** هزار پله اسم ورودی این قلعست که از دامنه کوه تا نوک قله که این قلعه قرار داره بیشتر از هزاران پله وجود داره برای همین به این اسم صدا زده میشه

** منظورش از فرزند های به رسمییت شناخته نشده فرزند های نامشروعِ یعنی به جز اونا پدرش از زن های رسمیش هشت برادر و شش خواهر به جز خودش داره

** بازار صدای پرندگان یه جور اسم محلی برای این بازاره چون همه جور شایعات و داستان هایی توش پیدا میشه ، استعاره از شلوغی و هرج و مرج اونجا داره که انگار پرنده ها دارن با هم حرف میزنن و چون داستان های جالبی شنیده میشه نمیتونی به صداهاشون گوش ندی

**شان هه که خب شان رو قبلا گفتم و هه یا 河 به معنی رود
که اسم داداشش به معنی رود کوهستان میشه

**شان شو هم اسم خودشه شان که همون فامیلی خانوادگیشونه که به معنی کوهستان شو یا 树 به معنی درخته که معنی کلی اسمش میشه درخت کوهستان ، در ادامه با دلیل اسم گذاریا اشنا میشید

** اسم مادرش ، جن جو یا 珍珠 به معنی مرواریده که معنی اسمش میشه مروارید کوهستان

** گوانگ یا 光 به معنی نور و اسم کلی به معنی نور کوهستانه

**شان ین اسم یکی دیگه از خواهرای شوعه که ین یا 眼 به معنی چشم و اسم کلی میشه چشم کوهستان

** یو یا 雨 به معنی باران ، اسم قبیله ای که قراره سفر های ما توش شروع بشن

خب اسما زیاد شدن ولی نگران نباشید در طول داستان به راحتی تو ذهنتون میشینن
ووت بدین و نظراتونو بهم بگید

مرگِ ققنوس Where stories live. Discover now