رو تخت استراحتگاه جدیدش که بزرگترین اقامتگاه قبیله بود نشست و با افکار درگیرش به زمین خیره شد.....
این چهار ماه سخت ترین ماه های زندگیش بودن، با اینکه آتشی که قبیله رو در آغوش گرفت زیاد نبود و بیشتر برای حواس پرتی و از بین بردن مدارک قتل رهبر قبیله و همسرشون به راه افتاد، ولی بازهم آسیب های نه چندان کوچکی به خانه ها و افراد قبیله وارد شد، هائو در این چند ماه همزمان که سعی در بازسازی قبیله داشت و به امور قبیله میرسید، نامه های تسلیت بقیه قبایل رو جواب میداد، همچنین سعی میکرد مراسم بدرقه خانوادش و باقی قربانیان این حادثه که باهم برگزار میشد رو به بهترین شکل برگزار کنه و همزمان با کسانی که میگفتن باید شان شو رو احضار رسمی کنه مبارزه میکرد
احضار رسمی نوعی دعوت نامه اجباری بود که وقتی یکی از افراد برجسته اشتباهی میکرد و یا متهم به جرمی بود، اون رو احضار میکردن.......
این احضاریه در پاکتی قرمز رنگ و توسط مامور دادگاه تحویل داده میشد
اگر کسی از افراد برجسته شکایتی داشت به دادگاه عدالت* مراجعه میکرد و مدارک و دلیل شکایتش را عنوان میکرد، سپس دادگاه به صورت رسمی از متهم دعوت میکرد تا در جایگاه دفاع قرار بگیره
با فرستادن این دعوت نامه اجباری شان شو از نظر همه قبایل تبدیل به متهم درجه اول این حادثه میشید، مجرمی که قبیله یو را به آتیش کشیده و رهبر و بانوی اولی رو که با مهربونی ازش پذیرایی کرده بودن رو به قتل رسونده.......
هائو چطور میتونست باور کنه؟ در این مدت هزاران بار اون شب رو مرور کرده بود ولی هیچ دلیلی برای این کار پیدا نمیکرد.
شو همیشه بهش میگفت که چقدر مامان هوا رو دوست داره پس مطمئنا با خنجر بهش ضربه و بعد در حالی که هنوز در حال جون دادنه اونارو آتیش نمیزد تا جز خاکستری که با آوار و خرده چوب های خونه ترکیب شده چیزی ازشون باقی نمونه.......
این کار کینه و نفرت زیادی میخواست که قطعا از طرف شو نمیومد.....
چرا بقیه نمیفهمیدن که اون هیچ دلیلی برای این کار نداشته؟««فلش بک امروز صبح »»
در تالار رسمی نشسته بود و سعی در توجیح کردن بقیه داشت...
تالار رسمی، تالاری که اکثرا برای جلسه ها و مشورت برای بعضی تصمیمات بزرگ با بزرگان قبیله استفاده میشد
سالنی مستطیل شکل بلند که ده دوازده میز در طول و یک میز بزرگ در راس که جایگاه رهبر قبیله بود رو در خود جای داده بود
دیوار های آبی با پرده های زرد و بوی شیرینی و شرابی که الان بیشتر از هر وقت دیگه ای به هائو حس خفگی میدادن
یکی از بزرگان قبیله ازش پرسید: روز قبل این اتفاق در تالار خانوادگی چه اتفاقی افتاد و چرا شان چهارم همه رو مرخص کردن و اجازه حضور فرد دیگه ای به جز همین جمع چهار نفره رو نداده بودن؟
هائو نمیتونست از انگشترا حرفی بزنه چون این برای شو دردسر درست میکرد، با اینکه همه میگفتن به احتمال خیلی زیاد کار شو بوده امّا قلب و عقل هائو بهش میگفتن یه چیزی درست نیست....
_: رفته بودیم تولد منو جشن بگیریم و اون نمیخواست کسی وارد جشن صمیمی ما بشه همین......
^:بله جشن به خوبی پیش میرفت تا اینکه رهبر یو* و شان چهارم دعوا کردن و بعد رهبر یو و پشت سر ایشون شان شو از تالار خارج شدن
_:شیه گه گه من نمیفهمم تو چه اصراری داری که به همه بگی ما دعوا کردیم؟ اینجوری برای بقیه سوتفاهم ایجاد میکنی.....
یکی از استادان قبیله که در گذشته یکی از معلم های هائو بود گفت: منم نمیفهمم که چرا سعی داری از شان شو دفاع کنی؟ احضار رسمی رو بفرست، اگر ایشون کاری نکرده باشن میتونن از خودشون دفاع کنن و حتی حرفهایی بزنن که به ما کمک کنه..... نمیخوای قاتل پدر و مادرت رو پیدا کنی؟
_: من سعی نمیکنم از هیچکس دفاع کنم، فقط دارم عقلمو به کار میندازم چون شان شویی که من میشناسم هیچوقت همچین کاری نمیکنه
^: رهبر یو ما نمیگیم ایشون حتما اینکارو کردن، من هم با شناختی که از ایشون دارم میدونم همچین آدمی نیستن ولی باید به حرفها و دلیل هاشون گوش بدیم
_:باشه شیه گه گه بهت گفتم که، خودم باهاش حرف میزنم
استادش چرخی به چشماش داد و سعی کرد با وجود کلافگی از اصرار های بی مورد هائو با مهربونی اون رو توجیح کنه: پسرم چرا اینو به ما نمیسپاری؟ شاید تو به خاطر احساس صمیمیتی که بینتون بوده نتونی تصمیم عاقلانه ای بگیری، بزار کمکت کنیم
تو دوست نداری از قاتل پدر و مادرت انتقام بگیری؟...
_:نگران نباشید وقتی قاتل رو پیدا کنیم، هر کسی که باشه و هر ارتباطی که با من داشته باشه بی هیچ رحمی به سزای عملش میرسه
ولی قبلا هم گفتم باز هم میگم خودم میرم باهاش حرف میزنم.....
و جلسه رو به اتمام رسوند
YOU ARE READING
مرگِ ققنوس
Fantasyگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...