۳۴

22 6 10
                                    

سلام بچه ها عیدتون مبارکککک

سه چپتر پشت هم برای عیدیتون اپ میکنم کلی حمایتش کنیدد🥹

...........................................................................

+: مادام....
مادام نیم خیز شد: اوه فانی اومدی؟ فکر کردم میخوای داستان پرونده های امروز رو از دست بدی! باورت نمیشه چیشد! یه زن انسان میخواست از شوهر الهش طلاق بگیره بگو چرا؟ الهه هه بهش......
شو لبخند غمگینی زد و حرفشو قطع کرد
+: اوه نه امروز برای گوش دادن به داستان بقیه نیومدم اومدم یکی ازون داستان ها بشم، اونم ازون پر طرفداراش....
مادام گیج شده لبخندی زد: چی میگی فانی؟.....
آهان منظورت دیوونه کردن آشپزه؟ نگو که میخوای ازش شکایت کنی؟! همینکه زنده ای یعنی ازت خوشش میاد!
اون سرویس سیصد ساله دست به دست میشه، حق نداشت عصبانی شه؟ تازه تو انداختی گردن نوه بی گناهش، بچه پررو!
شو همونطور که لبخند‌ کوچیکی زده بود آروم پاکت قرمز رنگی رو روی میز قرار داد
: هی تو اینو از کجا آوردی؟
+: ...........
: تو...... تو.... تو یک فانی نیستی؟؟؟؟؟؟
اینجا کاخ مرزی بود پس روح های سرگردان یا خشمگینی که مشکلی درست میکردن یا توسط بقیه آسیب میدیدن هم اینجا رفت و آمد داشتن و حالا مادام جوری جیغ کشید که شو مطمئن شد ارواح سرگردان* زحمت انتقال این موضوع به کل کاخ رو میکشن
نفس عمیقی کشید و تعظیم محترمانه ای کرد
+: معذرت میخوام که حس کردید بهتون خیانت شده
مادام چند ثانیه ای با شوک و عصبانیت بهش نگاه کرد و بعد پاکت احضار نامه رو در دست گرفت و همزمان شو متوجه جمعیت دیوانه کننده ای از چهره های آشنا در اطرافش میشد
با خودش فکر کرد: خوبه... دیگه نمیخواد برای همه توضیح بدم کیم و برای چی اومدم....
تو این چند وقتی که اینجا بود فهمید وقتی شخصی خودش رو معرفی میکنه مادام احضار نامه رو بلند و رسا میخونه تا فرد بعدا تظاهر به ندونستن نکنه پس باید بعد از گوش کردن به کل این نامه لعنتی تایید میکرد که اره من این گوهم...
مادام در حالی که صداش هم مثل دستهاش میلرزید شروع کرد
شو فکر کرد صداش کمی بلند تر از حد معموله جوری که همه افراد تو این اتاق قادر به شنیدنش بودن ولی نمیتونست اعتراضی کنه..
: با سلام خدمت فرزند چهارم قبیله برگزیده شان، الهه شان شو وارث قدرت طبیعت، از شما تقاضا میشود برای ارائه پاره ای از توضیحات من باب قتل رهبر قبیله یو و بانوی اول ( یو دائو و یو هوا ) در دادگاه عدالت حاضر شوید
ضمناً توصیه میشود حضورتان را در اسرع وقت قرار دهید زیرا هیچ بهانه ای برای عدم حضور شما در دادگاه عدالت قابل پذیرش نیست..
شو با تلخندی به اطرافیان نگاه کرد تا واکنش بقیه رو به خودش ببینه که با صورت وارفته تینگ یو روبرو شد
به نشونه عذرخواهی تعظیمی کرد
+: ممنون مادام، کجا رو باید امضا کنم؟
مادام هنوز نمیتونست باور کنه: امضا کنی؟ یعنی این تویی؟ تو.... تو..... تو واقعا قاتل اون شبی؟
شو اخمی کرد
+: من اومدم اینجا که از خودم دفاع کنم درسته؟ چرا به نظر میرسه حکم از پیش صادر شده؟
~~: حق با الهه ش، بفرمایید داخل جناب....
شو با خودش گفت: نه لطفا نه.... نهههههه نگید که اون خداعه که هفته پیش لختشو دیدم و از دستم عصبانی شد همون لردِ، من گناه دارممممم
~~: این دو قدم راهم به دعوت نامه نیاز دارید؟
شو سرشو برای مخالفت چپ و راست کرد و بعد با قدمهای تندی داخل شد.
با اینکه هیچوقت داخل دادگاه نیومده بود ولی جایگاه متهم کاملا مشخص بود؛ یه دایره قرمز رنگ روبروی میز قاضی که صندلی چوبی پشتش قرار داشت و جایگاه لرد بود.
دیوار های طوسی رنگ هیچ پنجره ای نداشتن و شو بیشتر از هر وقت دیگه ای تو زندگیش حس خفگی میکرد
شو بی سر صدا اونجا ایستاد و آب دهنش رو صدا دار قورت داد
~~: زودتر ازینا منتظرتون بودم، این چند وقت بهتون خوش گذشت؟ چون اونجور که دیدم اینجارو با اقامتگاهی برای تعطیلاتتون اشتباه گرفته بودید!
+: عذر میخوام....
لرد از جایگاه قاضی پایین اومد، کنار شو ایستاد و با لحن تهدید آمیزی شروع به صحبت کرد
~~: الهه شو من برای بچه بازیای شما وقتی ندارم پس هر چه زودتر حرف بزنید.
شو چشماشو بست و یک نفس شروع به توضیح دادن کرد با خودش گفت: تا قبل ازینکه منو بخوره زمان زیادی ندارم، برو شو تو میتونی!
+: قسم میخورم من اونارو نکشتم، حتی خودم از خودم شکایت کردم که به اینجا برسم تا باهاتون صحبت کنم قضیه اصلا چیزی که به نظر میرسه نیست و اگر اونطور که فکر میکنم باشه جنگ بین دنیا هارو داریم اجازه بدید بهتون توضی....
~~: هیشششششش
شو با نگاه ترسیدش منتظر ادامه حرفش شد
~~: این که انرژی آلاستور* توی این جریان دیده شده رو میدونم یه چیز جدید بگید...
+: میدونیییییییی؟!
~~: بله؟!
+: اممممم..... منظورم این بود که از قبل میدونستید لرد بزرگ؟
لرد ابرویی بالا انداخت و روی صندلیش نشست
شو میدونست که الان زمان مناسبی نیست ولی نمیتونست جلوی خودشو بگیره و به این فکر نکنه که هائو میگفت این مرد صورتش به شکل هشت پاست، قدش دو متره و پاهاش مثل سم گاوه!!! چقدر شایعات میتونستن مسخره باشن؟؟
کسی که اون میدید خیلیییی جذابببب بوددددد
در چشم هاش هر چقدر از حاشیه های سرمه ای رنگش به مردمک هاش نزدیک تر میشدی آبی روشن تری میدیدی، یجورایی شبیه گرداب بود و اگر کمی بهش نگاه میکردی واقعا حس غرق شدن بهت دست میداد
موهای سیاه رنگ حالت دارش تا گردنش اومده و گوش های سفید مخملی کمی تیزش رو پوشونده بودن
شو فکر کرد اینکه تا قبل ازین به خاطر صدای بلند موقع فریاد زدن و اخلاق یکمی وحشیانش، اژدها صداش میزد به شدت هوشمندانه بود چون شاخ های کوچیکی که روی سرش قرار داشتن هم نشون میدادن حدس شو چندان دور از انتظار هم نبوده
~~: حواستون کجاست؟؟؟؟
با صدای هشدار دهنده لرد به خودش اومد
لرد نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه، چیزی که نمیذاشت تمرکز کنه رفتار های چند وقته شو و‌ همینطور اون شب لعنتی بود...
اون همیشه دم کوتاه سفید آبیش رو تو لباسش مخفی میکرد ‌و اصلا دوست نداشت کسی اون رو ببینه و الان نمیتونست باور کنه تنها کسی که در این چند صد سال به جز برادرش اون رو دیده این الهه باشه!!!
دوباره نفس عمیقی کشید و سعی کرد بدون پیش داوری رفتار کنه
~~: از آلاستور چی میدونید؟
+: فقط در حدی که مامان هوا بهم گفت
~~: به نظرتون من برای حرف کشیدن از بچه ها فرد صبور و مناسبیم؟ لطفا درست توضیح بدید ...

مرگِ ققنوس Where stories live. Discover now