شو نفس عمیقی کشید و به آسمون نگاه کرد
+: به نظرم یذره تو باغ اطراف گل پرورش بدید اینجا خیلی خوشگلتر میشه ها!!!
لرد آروم و با وقار سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد و با صدای دورگش ادامه داد
~~: اینجا کاخ مرزی، موجوداتی که در اینجا رفت و آمد دارن سراسر انرژی کینه و خشم هستند. گلی اینجا دووم نمیاره. برعکس تصور شما اینجا هتلی برای تعطیلات نیست.
شو تا همین الان مشغول تحسین کردن طرف مقابل بود ولی واقعا نمیتونست تیکه شنیدن رو تحمل کنه، حالا اون فرد لرد یا هر خر دیگه ای که میخواست باشه
+: معلومه که نیست، کی حاضره تو جایی که سگ هم صاحبش رو گم میکنه استراحت کنه
لرد که تازه آرامشش رو بدست آورده بود دوباره به جوش اومد
~~: راجب کاخ من چی گفتید؟؟؟؟؟
شو که معلوم نبود ترسش رو کجا فرستاده با چشمهای تخسش بهش خیره شد
+: راجب کاختون چی گفتم؟ حقیقت رو!
این همه اتاق و راهرو برای رسیدگی به پرونده ها هست ولی جنابعالی زحمت نکشیدید حتی دستور بدید اسم اون جارو بنویسن تا مردم الکی تو صفای اشتباهی علاف نشن
هی هم تو گوش من نگید اینجا رو با تعطیلات اشتباه گرفتی خب؟ شما اگر میتونستی اینجا امنیت درست حسابی برقرار میکردی که منِ الهه مجبور نمیشدم خودمو فانی جا بزنم!
چرا باید اینجا انقدر شلوغ و درهم باشه که مردم تا کارد به استخونشون نرسه شکایت نکنن؟ حتما با خودت فکر میکنی اسطوره عدالتم هستی لابد... آره؟
شاخ های اژدهایی لرد بلند تر شده بودن و دندون های نیشش که به خاطر دندون قروچه کردن به صدا افتاده بودن نشون میدادن اون واقعااااا عصبانیه
~~: شما فکر کردید کی هستید که از کاخ من ایراد میگیرید؟؟؟
+: یه مراجعه کننده! بزار بگم هر کی میاد اینجا ناراضیه! یذره تو کارات نظم رو رعایت کن، تو واقعا داری پتانسیل همچین جا و فرصت عالی برای رعایت عدالت بین مردم رو به عن گاو میدی!
~~ : ع ع عن گاو؟؟؟؟؟ شما واقعا از زندگیتون سیر شدید درسته؟؟؟
با فریادی که کشید ترسی که شو به عقب فرستاده بود دوباره برگشت ولی شو بلافاصله اونو به جای قبلیش روند
+: اینکه تا اوضاع باب میلت نیست عربده میکشی نشون میده چقدر آدم غیر منطقی و بیخودی هستی!
صادقانه شو میدونست داره زیاده روی میکنه و عصبانی کردن خدای روبه روییش اصلا عاقلانه نیست ولی تحقیری که تو نگاه لرد به سمت خودش بود رو دوست نداشت
لرد نفس عمیقی از بینیش به بیرون فرستاد و دوباره اون نگاهش رو برگردوند
~~: انقدر ازینجا متنفرید؟
شو الان نمیتونست پا پس بکشه پس با اطمینان تایید کرد
~~: سعی کنید اینجارو دوست داشته باشید، چون مجبورید حالا حالاها اینجا بمونید.
شو پوزخندی زد، کمی روی نوک پاش ایستاد و با صورتش که فقط سه انگشت با صورت لرد فاصله داشت بهش زل زد
+: کنجکاوم که چجوری میخوای مجبورم کنی؟!
لرد هم پوزخندی زد و با صدای بلندی که به گوش افراد فالگوش ایستاده برسه گفت
~~: الهه شو به علت پنهان کردن این اطلاعات حیاتی و مهمی که در دست داشتن محکوم به همراهی در پیدا کردن مسبب این اتفاق هستن، تا زمان پیدا شدن اون فرد تحت نظر و حق ترک کاخ یا دیدار با افراد بیرون از اینجا رو ندارن...
بعد با لحن زمزمه واری که فقط شو بشنوه ادامه داد
~~: اینجوری....
وقتی ازش دور میشد حرفی شنید که مجبور شد برای بار صدم تو امروز عصبانی بشه
+: ازش میترسی نه؟ اینکه آقای عدالت خواهمون این همه سال کاری به کار اون قاتل نداره و حتی الانم یه الهه رو مجبور میکنه دنبالش بره نشون میده که ازش میترسه..
اشکالی نداره بالاخره هرکس یه ترسایی داره... ولی احیانا برای خدای برتر زیرین افت نداره که از ی....
~~: یه کلمه دیگه بگید تا دندوناتونو خورد کنم!
شو عمیقا دلش میخواست بگه "دو کلمه" و بعد نیم ساعت بهش بخنده ولی بنا به دلایلی به چشم غره ای بسنده کرد
~~: منم تو این پرونده کمکتون میکنم ولی وای به حالتون اگر بازم حرف اضافه بزنید متوجه شدید؟؟
شو تو چشماش نگاه کرد
+: بله متوجه شدم، ممنون
از قصد روی کلمه متوجه شدم تاکید کرد و بعد در حالی که از افراد بهت زده کنار اتاق عبور میکرد به اتاق خودش رفت.
ساعتی بعد داشت به این فکر میکرد چرا از قصد اون رو جوری تحریک کرد که اونم کمکش کنه؟ الان چجوری این عصا قورت داده رو تحمل میکرد؟
وای حرف زدنش خیلی رومخههههه! آخه کی با کلمات رسمی تهدید میکنه؟ هوففف
به قول هه گا لجبازیام بعضی وقتا بیشتر ازینکه به بقیه آسیب بزنه به خودم آسیب میزنه.....
YOU ARE READING
مرگِ ققنوس
Fantasyگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...