نفس عمیقی کشید و وارد راهرو پذیرش شد
+: سلام م......
گوژپشتی که اونجا کار میکرد با دیدنش نفس پر حرصی کشید: فانی پر دردسر امروز جای درستی رو انتخاب نکردی!
لرد* هفته پیش از دنیای زیرین برگشتن
در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدای فریاد بلندی موهای شو رو به تنش سیخ کرد
+: اوه.....
گوژ پشت که با لباس قهوه ای رنگش یکمی شتر رو به یاد شو میاورد هم با سر تایید کرد: ببین لرد اصلا مثل کسایی که تا الان دهنشونو سرویس کردی نیست، باور کن نمیخوای خشمش رو ببینی!
~~: قصدتون خیر بوده؟؟ پس من تورو به اتاق هزار سوزن برای سه روز تبعید میکنم و قصدم از انجام اینکار کاملا خیره....
اتاق هزار سوزن یکی از شکنجه گاه های دنیای زیرین بود که در دو طرف دیوار هاش هزاران سوزن درشت قرار داشتن
وقتی شخص به اونجا تبعید میشد باید در وسط اتاق می ایستاد، اهرم ها باز میشدن، این سوزن ها به سمتش میومدن و انقدر فشار داده میشد که فرد بمیره
یه جور مرگ پرشکنجه!
اینکه میگفت برای سه روز تبعید شده یعنی این سوزن ها در بدنش فرو میرفتند، سرجاشون برمیگشتند و دوباره در بدنش فرو میرفتند و این روند ادامه داشت
قطعا سر یک روز میمرد و این سه روز باعث میشد جز تیکه تیکه های گوشت چیزی از جسدش باقی نمونه
مرگ خیلی زجر آوری بود....
شو میدونست کاری نکرده و وقتی در بازار هِی در پناهگاه همیشگیش از خودش شکایت میکرد تا احضار رسمی در چندروز آینده که در خونست به دستش برسه هیچ نگرانی ای نداشت، برعکس میخواست از افراد حاضر در اینجا کمک بگیره
میدونست اونا به هیچ عنوان کار اضافه ای انجام نمیدادن پس میخواست با تشکیل پرونده دادن اونارو مجبور به کمک کردن و یکمی از فشار های هائو کم کنه.
ولی حالا واقعااااا ترسیده بود..... اون فرد چیکار کرده بود؟
گوژ پشت سری تکون داد: دلم به حال اونایی که بقیه روز پروندشون به دست لرد میوفته میسوزه....
+: چ چرا انقدر عصبانیه؟
: اون الهه که اون توعه زمین و خونه یک مردی رو تصرف میکنه و ازون و خانوادش بیگاری میکشیده، بنا به دلایلی مرد تصمیم گرفته سکوت کنه و با این جریان راه بیاد تا اینکه اون الهه به دختر بچه یازده ساله اون مرد تجاوز میکنه و اون دختر در همون حال جون میده..... نوچ نوچ نوچ دنیای شماها واقعا جای ترسناکیه، اون مرد روزی جزو اشراف بوده و الان به این روز افتاده هعیییی...
شو با صورت گرفته ای تایید کرد
+: واقعا ترسناکه، انگار گفته قصدش خیر بوده و یه همچین چیزی؟ واقعا انقدر گستاخِ که همچین حرفی بزنه؟!
: همین لرد رو در این حد عصبانی کرده دیگه! درسته که لرد به عنوان خدای زیرین * و ارباب اینجا اخلاق تند خویی دارند و سریع عصبانی میشن ولی این مرحله از عصبانیتشون هر چند سال یبار اتفاق میوفته
اون الهه گفته من عاشق اون دختر بودم و میخواستم باهاش ازدواج کنم و این رابطه با رضایت اون دختر بوده
+: چییییییی؟ این چه چرندیه که اون حرومزاده میگه؟
: دقیقا همون کلمه ای که گفتی برازندشه... برای توجیح مرگ اون دختر هم با پوزخند گفته بهرحال هر کی رو تخت یجوریه..... من یکمی خشنم، اشکالی داره؟ این جرمه؟
+: اوه خدای من دلم میخواد جررررششش بدممم
گوژ پشت خنده ای کرد: نگران نباش لرد بجات انجامش میده، شاید شنیده باشی که اینجا هم ثروت برنده میشه یا همچین چیزایی؟ در حالی که اینطور نیست، دادگاهی که زیر نظر لرد باشه هیچوقت بی عدالتی درش صورت نمیگیره
شو کم کم میخواست اون فرد رو تحسین کنه که یهو یاد خودش افتاد
+: مادام منظورت ازینکه گفتی دلت به حال بقیه افراد امروز میسوزه چی بود؟؟؟؟
: تو تازه واردی و لرد رو نمیشناسی، تو دنیای زیرین یک نفر هم پیدا نمیشه که از سه خدای برتر نترسه
+: سه خدا؟ یعنی تینگ یو.... ببخشید.... ارباب شه هم ترسناک هستن؟
مادام سری به نشونه تایید تکون داد: من که ندیدم ولی میگن نهصد سال پیش برای انتقام جلوه ای از خودشون نشون داده بودن که حتی برادرشون لرد هم جرئت دخالت نداشتن
شو ناخود آگاه نزدیک تر شد
+: مگه چه اتفاق....
-/: باورم نمیشه عین پیرزنای روستاهای دور افتاده نشستید دارید پچ پچ میکنید و شایعه میسازید!
شو که برای هم سطح شدن با مادام تا کمر به اونور میز خم شده بود وقتی صدای نُقل مجلسشون یعنی تینگ یو رو شنید با صورت رو زمین افتاد
مادام هم که بعد از سالها مشغول حرف زدن و خالی کردن دلش بود، ناگهان خشک زده اول به ارباب شن و بعد به فانی پر دردسر که با صورتش روی زمین و با پاهاش هنوز روی میز بود نگاه کرد
تینگ یو سری به نشونه تاسف تکون داد و اونو از پاهاش بالا کشید اما وقتی دوباره دهن به نصیحت باز کرد، چشمای درشت طوسی اشکی و دماغ خونی شو رو دید
-/: چیکار کردی با خودت؟ خوبیییی؟
شو از روی عادتِ موقع بغض کردن، بینیش رو بالا کشید که این باعث شد طعم خون تو حلقش پخش بشه
+: دماغم شیکستتتتتتتت، زشت شدمممممم
تینگ یو و مادام چند صد سالی بود با همچین زار زدنی روبرو نشده بودن پس در حالی که کمرش رو نوازش میکردن بهش اطمینان میدادن که نشکسته فقط ضربه خورده
YOU ARE READING
مرگِ ققنوس
Fantasyگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...