~~: در دنیای زیرین هفت خدا* مسئول قضاوت زندگی مردگان هستن، هر روح برای رفتن به زندگی بعدش باید ازینجا عبور کنه
+: خب چرا هفت تان؟ چرا مثلا سه نفر نیست؟
~~: هر خدا مسئول بررسی زندگی فرد از یک نگاه هست تا زندگی فانی از همه جانبه بررسی شه و بعدا اعتراض ن...
: لرد درست میفرمایند
شو که تا اون لحظه به صدای آروم لرد گوش میداد با شنیدن صدای خروس گونه ای درست بغل گوشش تقریبا سکته کرد
+: یا خداااا....... جناب میشه یهویی نپرید وسط حرف؟
: معذرت میخوام اگر موجب ناراحتیتون شدم
شو سعی کرد شخصی که تا کمر خم شده بود رو صاف کنه
+: لازم نیست... جدی میگم... مشکلی نیست
~~: کافیه.. وقت رو تلف نکنیم... در مورد جنایتی که در حق یکی از قبیله های برگزیده صورت گرفته شکایت شده بود، بعد از تحقیق متوجه شدیم آثاری از انرژی آلاستور وجود داره؛ قطعا متوجه خطری که دو دنیا رو تهدید میکنه هستید
اگر موجودات زیر زمین یک بار از انرژی انسان ها تغذیه کنن دیگه به انرژی ای غیر ازون راضی نیستن و اینکه اون موجود آلاستور هست موضوع رو حیاتی و خطرناک میکنه امیدوارم همکاریهای لازم رو انجام بدین...
شو خیلیییی سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره ولی واقعا غیر ممکن بود، لرد جوری یک نفس توضیح داد و با نگاه حق به جانب بهشون نگاه کرد که کاملا مشخص بود میخواد سریعتر به خونه برگرده
البته وقتی به واکنش های خدایان نگاه کرد متوجه شد نههههه قضیه یه چیزی به جز علاقه لرد به خونست، انگار اونا رابطه خوبی باهم ندارن
: لرد بزرگ متوجه منظورتون هستم ولی دنیای فانی ها واقعا ارزش این که شما خودتون رو به خطر بندازید نداره!
این صدای زن میانسالی از جناح چپ بود، نیمی از موهاش طوسی رنگ و پیراهن زرد روشنی به تن کرده بود واز تک تک کلمات و حرکاتش هوش و زیرکی خاصی حس میشد
حتی موقع گفتن این حرفها نگرانی مهربونانه ای تو چشمهاش بود که اگر اینجا دنیای زیرین نبود و چشمی بزرگ در بالای سرش وجود نداشت شو قطعا اون رو جزوی از ادم های قابل اعتماد زندگیش قرار میداد
~~: چه کسی میتونه من رو به خطر بندازه؟ یه روح انتقامجو؟ یا فردی که در این دنیا با اهداف خاصی کمکش میکنه؟..... هیچ مسئله ای برای نگرانی وجود نداره
با اینکه اسم شخص خاصی رو نبرده بود ولی شو که از هیچی خبر نداشت و حتی اسم این خداها رو نمیدونست هم متوجه شد اون فردی که لرد ازش صحبت میکرد تو همین جمع نشسته بود
اون مردی که در بزرگترین جایگاه نشسته بود و چهار دست بزرگ داشت به حرف اومد
شو مطمئن بود اون فرد میتونه با یک انگشت کل هیکلشو بلند کنه و بچرخونه
لباس قرمز رنگی پوشیده بود و برعکس خدای مونثی که قبلتر حرف زده بود هیچ ملایمتی در کار هاش دیده نمیشد و تمام بدنش باهم یه چیز رو نشون میدادن: این گولاخ بدجوری عصبانیه...
شو در حال خندیدن با تصور کردن این گولاخ وقتی که سعی میکنه با همسرش مهربون باشه بود که با صدای زمختش به خودش اومد
: اگر لرد تصمیمشون رو گرفتن پس ماهم اجازش رو بهشون میدیم
شو ابرویی بالا انداخت و سکوت کرد
~~ : فکر نمیکنم از کسی کسب اجازه کرده باشم؟! براتون سوتفاهم نشه! اومدنم به اینجا برای اطلاع رسانی همکاری شان چهارم با من بود تا احیانا مزاحمتی از جانب برده های شما براشون پیش نیاد نه کسب اجازه!!
شو نمیدونست منظور لرد از مزاحمت و این حرفها چیه فقط میدونست اوضاع واقعااا خطریه!!
تک تک خداها بهم ریختن و دست های اون گولاخ پایه های صندلیش رو شکست؛ شو از تصور اینکه سر خودش به جای اون صندلی باشه به خودش لرزید
تنها کسی که لبخند خودش رو حفظ کرده بود همون خدای مونث بود که با ارامش ایستاد و تعظیم کاملی کرد
: هر چه لرد بزرگ امر کنند.... ما بندگان زیرین مشتاق خدمت رسانی به شما هستیم...
لرد سری تکون داد و صورتش راحت تر به نظر میرسید شو از هیچ کسی مثل اون نمیترسید، اون کسایی که لبخند رو مخشونو میزنن و انقدر دقیق قدم برمیدارن که هیچوقت رد پایی ازشون باقی نمیمونه، اگر به گفته لرد آلاستور واقعا از طرف یکی از افراد اینجا حمایت میشد قطعا این کار به عهده اون گولاخ نبود، آدمایی که زود عصبانی میشن و زود احساساتشون رو نشون میدن در این مواقع کم خطر ترینن... برعکس این زن...
یهو با یاداوری چیزی حواسش پرت شد و به این فکر کرد اینجا بهترین فرصت برای گرفتن جوابِ سوالی که از بچگی همراهش بوده
+: راستی جسارتا کدومتون غذامونو میخورید؟
اون فردی که صدای خروس گونه ای داشت و شو رو ترسونده بود جواب داد
: منظورتون از غذا چیه؟
شو حس میکرد اون اینجا نقش خدمتگزار رو داره چون با وجود اینکه همه حتی خودشون نشسته بودن با کمر خمیدش سرپا ایستاده بود، شو دلش به حالش سوخت پس صندلی خودش رو به اون داد و جلوی چشم مبهوت همه رو دسته صندلی لرد نشست
لرد در حالی که دندون قروچه میکرد چشماش رو بست و با صدای زمزمه واری که فقط شو بشنوه گفت
~~: تا سه میشمارم پاشید وگرنه خودتون غذای این چشمهایی که دارن نگاهتون میکنن میشید، مطمئن باشید برای کشتنتون لحظه ای صبر نمیکنن
شو یجورایی به خودش افتخار میکرد چون لرد ده برابر عصبانی تر از وقتی که با اون خداها حرف میزد به نظر میرسید و حدس بزنید این یعنی چی؟ این نشون میداد شو قدرت بالاتری از چند خدا باهم داره...
با چهره ای که ترکیبی از غرور و مظلومیت ساختگی بود به لرد نگاه کرد
+: پیرمردِ گناه داره.. بی ادبانست من بشینم اون وایسه.. بزار بشینم خب؟
~~: یک.....
+: انقدر بی رحم نباش
~~: دو.....
+: قول میدم کمتر اذیتت کنم...
~~: س...
+: باشه... باشه پاشدم
و بعد در حالی که رو زمین مینشست با خودش حرف میزد: اخه شو احمق به تو چه که اون پیری میشینه یا نه؟ پاهاش درد بگیره، اصلا بشکنه به تو چه اخه؟!... این لرد هم واقعا یه چیزیش میشه! حالا میمرد من اونجا میموندم؟
اون پیرمردی که به لطف شو نشسته بود لبخندی به غرغرهاش زد و سوالش رو یاداور شد
: الهه شان منظورتون از غذا چی بود؟
شو که حواسش پرت شده بود کمی باسنش رو به سمت صندلی اون کشید و با شور و ذوق توضیح داد
+: من وقتی بچه بودم و غذا زیاد میاوردم مامانم بهم میگفت همشو بخور وگرنه وقتی مُردی هر چی غذا که اضافه آوردیو میدن بخوری.... اولاش واقعا همه غذامو میخوردم و یدونه برنجم اضافه نمیاوردم ولی بعدا به این فکر کردم که خب چه اشکالی داره اگه غذاهامو بهم بدن؟ اگه ندن که گشنم میشه؟! از مامانم پرسیدم اونم گفت به من نمیدن یسری حیوونا هستن که همه این غذا هارو جلوی چشمم میخورن، خب.... کدومتون میخورید؟
لرد با خودش فکر میکرد شو واقعا اونقدرام رو مخ نیست!
وقتی عکس العمل خدای خشم * رو دید پوزخندی زد و تو دلش از شو تشکر کرد
پیر مرد عکس العمل بقیه رو سنجید و با لحن پر ترسی سعی کرد شو رو برای بستن دهانش قانع کنه
: اولا خودتون میگید حیوان قطعا خدایان برتر زیرین همچین کاری انجام نمیدن، دوما همچین چیزی نیست مادرتون برای اینکه غذاتون رو بخورید این حرف رو زدن
+: من نگفتم خدایان برتر میخورن گفتم شاید این خداها که مسئول بررسی زندگی روح هستن انجامش بدن؟
لرد شگفت زده ابرو هاش رو بالا داد و نتونست جلوی لبخند شگفت زده ای که دندون های نیشش رو نشون میدادن بگیره
: امممم... این خدایان جزو خدایان برتر هستند دیگه؟
+: عزیز شما مثل اینکه در جریان نیستی اصلا، تازه کاری؟... اشکال نداره من بهت میگم قضیه چیه... ببین توی دنیای زیرین اینهمه روح، زامبی و نمیدونم ازین جک جونورا پیدا میشه.
هرنوع هم یه خدا داشته باشه میدونی میشه چند تا؟ اینجوری نیست که سیصد خدا بیان برتر باشن؛ اسمش روشه برتر! یعنی بهترین پس باید محدود باشه!
اینجا فقط سه خدا برترن... یکی بانو که فکر کنم هیچکس روی کره زمین نباشه که ازش نترسه.
لعنتی خیلییییی ترسناکِ، حالا بعدا برات تعریف میکنم چه بلایی سرم اورد.
دومی ارباب شه که همه میدونن چقدر قدرتمند و اصلا به اخلاق خوبش نگاه نکن شنیدم تو گذشته زده دهن خیلیارو سرویس کرده، سومی هم لرد خدای اصلی زیرین. دیگه خودت باید در جریان باشی که همه این کسایی که براشون کار میکنی باید ازون اطاعت کنن!
این سه تا خدایان برترن، بقیه در بهترین حالت بتونن خدا باشن..
پیرمرد واقعا در اینجا تازه کار بود. اون و خاندانش نسل به نسل برای خدمتگزاری به اینجا فرستاده میشدن، کارهای اداری رو رسیدگی میکردن و هفت خدا از انرژی انسانیشون تغذیه میکردن
البته مورد اخر رازی میان هفت خدا و یکی از اجداد این پیر مرد بود که برای اینکه در زندگی بعدی به عنوان شخص پر قدرت و ثروتمندی بدنیا بیاد این معامله رو کرد
ظاهرا عادلانه بود اونها نسل اندر نسل در دنیای زمینی با رفاه و قدرت زندگی میکردن و بعد این انرژی رو به خدایان انتقال میدادن
بهرحال این پیرمرد به تازگی با دنیای فانی ها خداحافظی کرده بود و قبل از امروز اونطور که دیده و شنیده بود فکر میکرد برترین خدایان همین هفت خدا هستن.
انسان ها رفتار های عجیبی دارن، مثلا همین اعتماد کردنشون به یک آشنا.
فرض کنیم توی یه بازار شلوغ باشن و نمیدونن کدوم جنس بهتره اگر متوجه یه همشهری بشن حس راحت تر و بهتری دارن حتی اگه اون فرد اون جنس رو با قیمت گرونتر از حد انتظار هم بهشون بفروشه با خوشحالی فکر میکنن بهترین جنس رو خریدن و احتمالا دفعه بعد هم از همون جا خرید کنن!!
حالا پیرمرد هم بعد از چند هفته وقت گذروندن با خدا روح و هرچیزی که قبلا حتی اسمشونم نمیدونست با لبخند حرف شو رو قبول کرد** در بعضی ادیان معتقد بودن که هفت خدا در دنیای زیرین هستند که قبل از تناسخ زندگی فرد رو بررسی میکنن و مطابق اعمالش موقعیتی که در زندگی بعد زندگی میکنه رو مشخص میکنن
داخل روند داستان از لحاظ ظاهری و شخصیتی تغییر کردن** همونطور که گفتیم هر خدا مسئول بررسی کردن زندگی فرد از یک جنبست این خدا که چهار تا دست داشت خشم کینه و انتقام رو میسنجید
بچه ها راجب کاری که این خداها میکنن یه توضیحی بدم هر کاری که انسان ها میکنن یا هر تصمیمی که میگیرن اینجا از چند جنبه بررسی میشه مثلا اگر یک فرد موقع عصبانیت یکیو هول بده و اون فرد اسیب ببینه اینجا بررسی میشه که ایا خشمش به حدی بوده که نتونه تصمیم بگیره یا .....
YOU ARE READING
مرگِ ققنوس
Fantasyگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...