تینگ یو با دستپاچگی سعی کرد بحث رو عوض کنه
-/: راه دیگه ای نیست؟
راهنما پوزخندی به شو زد: چرا نباشه؟ کلید ماجرا تو دستهای الهه شان قرار داره.
شو با چشمهایی که از عصبانیت و مریضی قرمز شده بودن بهش نگاه کرد.
: اینجوری نگام نکن، واقعا تو دستته...
شو با بدبینی به دستش نگاه کرد و متوجه اون انگشتر لعنتی شد
چرا خودش به قدرت هائو که میتونست با اون انرژیش رو حس کنه فکر نکرده بود؟ زیر لب فحشی به حواس پرتیش داد
راهنما پوزخندی زد: الهه شان هنوز هم به من و راهنمایی هام باور نداری؟
شو نگاهی بهش انداخت
+: ببخشید که به خاطر قیافتون که کُپ دزدای سَر گَردَنَست باور نکردم که راهنما باشید، حتما باعث شده عقده هاتون سر باز کنن که همچین معرکه بی فایده ای راه انداختید درسته؟
راهنما دوباره کنترل اعصابش رو از دست داد: تو.... تو.. به من میگی عقده ای؟
لرد کلافه سر تکون داد، واقعا نمیدونست کدوم وجه از شخصیت شو رو باور کنه، این پسر بچه تخسی که با همه بحث میکرد یا کسی که راجب سلیقه شخصی و تجربیاتش در رابطه با برادر و خواهراش شوخی میکرد؟؟
بهرحال یسری چیزا هیچوقت عوض نمیشن، شو همیشه غیر قابل پیشبینی بود.
~~: از راهنمایی هاتون سپاس گزارم بانو.
لرد در خروجی رو باز کرد و عملا اونو بیرون کرد
شو لبخند راضی ای به این کارش زد و از پشت شونه هاش دستی برای راهنما تکون داد
-/: حرکت کنیم؟
شو دستهاشو رو پهلوهاش گذاشت و با ناباوری نگاهش کرد
گوانگ زمزمه گونه شمرد: ۱.. ۲.. ۳...
و بعد صدای جیغ شو تو اتاق پخش شد
+: اوه خدای آسمانها اینا هیچ رحمی ندارن!!
من با این بدن مریضم کل دیشب رو راه رفتم و تو به جای اینکه بگی استراحت کنم از من میخوای که یه شب لعنتی دیگه رو هم بیدار بمونم؟
لرد پشت میز تحریر شو رفت و با گذاشتن سرش روی میز جای خوابش رو انتخاب کرد.
شو هنوز تبعیضی که لرد نسبت به الهه ها میزاشت رو فراموش نکرده بود پس بدون اینکه به خاطر این فداکاریش تحت تاثیر قرار بگیره یکی از مبل هارو انتخاب کرد و خوابید.
شو واقعا خسته بود پس دقیقه ای نگذشته به خواب بیداری رفته بود که با صدای گوانگ از جا پرید.
+: چیشد؟.... چیشده؟
گوانگ لبخند شرمنده ای زد و حالا آرومتر صحبت کرد: شو بقیه کجا بخوابن؟
شو از خواب پریده و با چشمهایی که بیشتر از هر وقتی قرمز بودن به اطراف نگاه کرد
+: اینهمه مبل؟!
گوانگ یکمی این پا و اون پا کرد: اگر ما اینجا بخوابیم اشکالی نداره ولی بانو که نمیتونن همچین جایی بخوابن؟
شو آدم کینه ای نبود ولی هیچوقت بوی مدفوعی که بانو مجبورش کرد تا با اون حموم کنه رو از یاد نمیبرد اونم فقط به خاطر یه سینی غذا!! پس در حالی که چشمهاش رو ریز کرده بود قاطعانه جواب داد.
+: چرا نتونن بخوابن؟ خدای اصلی زیرین رفتن رو میز خوابیدن، ایشون از لرد هم بالاترن؟
تینگ یو با چشمهای درشت شدش آب دهنش رو قورت داد و هیچ کنترلی رو زبون مار شکلش که بیرون میپرید نداشت، با خودش فکر کرد شو واقعااا پر دردسره و تو هیچکدوم از زندگی هاش نمیتونه یه روز رو با آرامش بگذرونه!!
شو نگاه دیگه ای به همه کرد و وقتی دوباره به چشمهای مظلوم گوانگ رسید آه خسته ای کشید.
بلند شد، قفسه ای که پشت مبلش بود رو کنار زد و اتاق ساده ای رو نشون داد
اونجا تخت دونفره نه چندان مرتبی قرار داشت و... و همین، فقط یه تخت سفید ساده اونجا بود
+: هر کی میخواد اونجا بخوابه.
مادرش پس گردنی دیگه ای بهش زد و دوباره جیغ شو رو دراورد.
~: پس برای پذیرایی از مهمونات اتاق مخصوص هم داری اره؟
شو با بی حواسی تکذیب کرد
+: نه اونجا مخصوص خودمه، مهمونا رو همین مبلا میشینن
این حرفش باعث شد هر کسی که رو مبلا نشسته بود بلند شه و با حالت چندشی لباسش رو پاک کنه!
شو حالا منظور واقعیشون از مهمون رو فهمید پس نیم خنده بیجونی کرد.
+: اوه نه نگران نباشید، منظورم دوستای نویسندم و هائو بود، اون مهمونام خودشون میزبانن و منو دعوت میکنن هیهیهیی
بانو جن جو پس گردنی دیگه ای به شو زد
~: بانو و لرد تو اتاق، ارباب شه رو مبل کاناپه ایت، بقیه هم هر جا بهشون رسید میخوابن.
شو دوباره جیغی زد و برادر و خواهراش رو که برای بهترین جا هجوم برده بودن متوقف کرد.
+: صبر کنیدددددد، لرد و بانو باهم تو اون اتاق میخوابن؟
همه منتظر نگاهش کردن که شو با اخمهای نه چندان کوچیک و دستهایی که بهم گره زده بود یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و نشون داد خودشون باید منظورشو متوجه شن
+: گوانگ و بانو تو اتاق میخوابن.... اینجوری بهتره!!
بانو بدون هیچ حرفی داخل اتاق شد و بعد از درست کردن رو تختی بهم ریخته، چشمهاش رو بست
شو با لبخند از خود راضیش تنه ای به گوانگ زد و بعد از چشم تو چشم شدن، چشمک شیطونی زد
گوانگ با گونه های قرمز رنگ لبخندی زد و وارد اتاق مخفی شد
شو بعد ازینکه بسته شدن در رو دید بی هیچ توجهی به بقیه رو مبل خوابید.
YOU ARE READING
مرگِ ققنوس
Fantasyگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...