۵

47 11 20
                                    

تو آینه خودش رو براَنداز کرد و با خودش فکر کرد برای دیدن چهره متعجب هائو حاضره تا اینجا پیش بیاد ؟ به خودش جواب داد : معلومه که حاضره بیشتر از اینم انجام بده ولی برای الان همین کفایت میکنه
شو موهاش رو که همیشه تا نیمه با گل سر چتر شکلش میبست ؛ بافته بود و روی سینه سمت چپ قرار داد
به جای ردای سبز تیره کتانش که اصولا دوباره با ردای سیاهی به همون جنس تکمیل میشد ، پیراهن بلند حریرِ مغز پسته ای پوشیده و ردای سیاه کتانش رو روی شونه هاش گذاشته بود
به هر حال استراحتگاهی که قبیله یو براش تهیه کرده بودن اونقدرا هم نزدیک هائو نبود
با اینکه یک ساعت به طلوع بود و در تاریکی شب کسی جز نگهبان ها در مقر نمیچرخید، ولی شو به ناچار باید مواظب چهرش به عنوان پسرقبیله شان میبود ، نمیخواست این موقع شب با تن پوش حریر در راه استراحتگاه پسر قبیله دیده بشه و برای کسی سوتفاهم ایجاد کنه !!!
به صورتش که با نور ماه روشن شده بوده نگاه کرد
اون واقعا خوش قیافه بود و این نظر از اعتماد به نفس بعضی وقتا بیش از حدش نمیومد ، همه اینو میدونستن چشم های طوسی رنگش که هارمونی زیبایی با لب های قلوه ای و قرمز رنگش ساختن ، صورتی زیبا و فریبنده رو به شو هدیه کردن
اگر کمی از سرخاب استفاده میکرد براحتی میتونست با خواهرای شان معروف مبارزه کنه
ولی فعلا برای رو کردن تمام هنر هاش زود بود اگر پسر قبیله یو با دیدن زیبایی اون سکته میکرد چطور میتونست جواب خانواده مهربون و مودب یو رو که در این دو ماه در پذیرایی ازون کم نزاشتن بده ؟
پوزخندی زد و سنجاقی با طرح چتر رو به موهاش زد
محض رضای خدا وقتی خودش انقدر زیبا و پرستیدنی باشه ، مامانش چجوری توقع داره با شخص دیگه ای آشنا بشه؟ معلومه که هیچ کسی دوست نداره وقتی در کنار معشوقش راه میره همه نگاها به جای اون بروی پسر کناری باشه
پس نتیجه میگیریم تنها بودنش به خاطر دیوونه وعجیب بودنش نیست ، فقط به خاطر زیبا بودنشه و خب در این مورد چه کاری از دستش بر میومد؟
با همین افکار و لبخندی بروی لب به استراحتگاه رقیب رسید تقه ارومی به در زد و منتظر واکنش هائو شد

ازونور هائو تمام شب رو با تصور رویارویی با شو نخوابید به این فک میکرد وقتی هم رو دیدن چی بگه و یا چه تصویری از خودش برای شو به نمایش بزاره که شو از قبول کردن هائو پشیمون نشه
برای بار هزارم غلت زد و تمرین کرد

_: شان چهارم دیر رسیدی نمیترسی به طلوع خورشید نرسیم
نه نه نه نه اگر فکر کنه دارم خودمو میگیرم چی ؟
نه اونطوری خوشش نمیاد ... اصلا شاید زود رسیده باشه اینشکلی ضایع میشم !! این اصلا خوب نیست

_: صبح بخیر در حال مطالعه بودم ، بیا داخل تا لباس هام رو عوض کنم
این یکی دیگه خیلیییییی نه!! کی اینموقع شب مطالعه میکنه آخه ؟ فکر میکنه یه آدم خوره کتابم که هیچی از واقعیت و دنیای بیرون نمیدونم و باهام خوش نمیگذره پس ازینکه اومده پشیمون میشه ! تازه اگه با لباس خواب برم و درو باز کنم قطعا از ندیدن من تو لباس موجه ناراحت میشه حتی فکر میکنه قرارمون برای من ارزشی نداشته !! نه نه نه این اصلا خوب نیست

مرگِ ققنوس Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum